دیروز بالاخره با کلی هماهنگی استان بوشهر دست به دست هم دادن تا لباسم رسید به دستم!
یعنی لباس تحویل خانواده داداش شد
داداش تو اداره پست اشنا داشت
دیگه لباس رو از اداره کل تحویل گرفتن و برا من با ماشینهای خطی فرستادن
که زودتر به دستم برسه
دیگه هماهنگی اینا و... با داداش و دوستم بود و ...
تا اینکه لباس تحویل محمد شد من خیالم راحت شد
دیگه میخواستم برم یکی دیگه بخرم توی این اوضاع نمیخواستم ریسک کنم
عروسی دو روز دیگه است یعنی فردا شب حنابندون و پس فرداشب عروسی
من همه روزها رو قاطی کردم فکر کردم امشب حنا بندونه
و دستپاچه بودم
دیشب با ساقی رفتیم یه کافه که میم معرفی کرده بود
خیلی جای دنج و زیبایی بود بی نهایت ارامش گرفتیم
تا ساعت 11 موندیم بعد برگشتیم خونه
این کافه کوچه جلویی شرکت میم ایناست و پاتوق میم هست برای قهوه های عصرگاهیش
ارایشگاه هم عروس خانوم به عنوان همراه برام نوبت زد دیروز
که خیالم از بابت ارایشگاه هم راحت بشه دیگه
بی نهایت منتظر عروسیم و لباسهای بی نظیرم کمی شادی خانوادگی
ان شالله همه چی به خوشی و خوبی برگزار بشه
من لباسهایی که باید ببرم رو تا زدم و اماده داداشی هم اومده و گفت غروبی حرکت میکنیم
خونه رو باید تمیز و مرتب کنم که برگشتم خونه کاری نداشته باشم هم حس خوبی داشته باشه خونه
مرخصی هم گرفتم تا شنبه
من پاشم خونه رو تمیز کنم غذا هم ازبیرون میگیرم و باید دوش بگیرم
امشب هم مراسم داریم ولی مراسم خودمونی هرچند توی سالن هست
و لباس سنتی میپوشن لباسهای سنتی شهر ما مثل لباسهای کویتی هست
یه سرچ بزنید لباس های عربی بندری رو
همونه امشب اینطوری لباس میپوشن وبندری میرقصن با نی همبون
برا منم لباس اماده کردن چون لباسش رو ندارم:))) یعنی دارم مامانم لباس عروسش رو داده به من
ولی دلم نمیاد اونقدر گرونه و قدیمی بپوشمش
دیگه به عروسک گفتم برا منم لباس اماده کنه زیاد دارن زن داداشم اینا
میکاپ امشبم خودم انجام میدم
امروز یه قرار مهم دارم قبل رفتنم