دیشبم تا خود صبح بیدار بودم
و نخوابیدم و حالم خیلی خیلی بد بود
از شبها متنفرم
دقیقا غروب میشه استرس اینو دارم امشبم خوابم نبره!
تا دقیقا ساعت 12 اوکیم خوابم میگیره میخوام بخوابم
اضطراب و فکر و خیال شروع میشه
دیشبم که رسما زدم آقای میم رو ترکوندم!
نمیخوام سراون خالی کنم ولی بهانه میده دستم
بهشم میگم تو این موارد و تو این حال نه به من توصیه ای کن
نه دور باش ازم نه بهم بچسب
تا خود صبح من بیدار بودم مدیتشن هم بی تاثیر بود
قرص خواب هم همچنین!
در نهایت رفتم درمانگاه نزدیک خونه
سرم اینا زدن ضربان قلبم خیلی بالاست و تپش قلب دارم از اضطراب
داروها بهترم کرد ولی خوابم نگرفت
در نهایت فکر کنم 5 خوابم برد!
تا ساعت 8
8 بیدارشدم میم پیام داده و کلی تماس
باز گوشی رو خاموش کردم
حضوری شرکت رو زدم و کارای شرکت رو با یه حال بدی تموم کردم
غذا هم نتونستم بخورم
معده ام خالیه حس گرسنگی دارم ولی میلی به غذا نه!
هر دوساعت گوشی رو روشن میکردم میم هزار تماس گرفته بود
در نهایت 12 بهش گفتم حالم بده گیر نده بهم
بازم دعواش کردم
من میگم حالم بده نپرس چرا چی شدی چرااینطوری دکتر چی گفت ول کن بابا گیر نده عین مامانم
تا ساعت 3 هم همینطوری بودم کارای شرکت تموم کردم
میم هم جرات نکرد بیاد خونه بهم زنگ بزنه دیگه
براش پیام فرستادم حالم خوب نیست اخلاق ندارم گیر نده که توهم اذیت بشی با من
تماس گرفت که خوابش نبرده از فکر و خیال اینکه من چرااینطوری شدم
من نمیتونم همه چی رو به میم بگم
نه به میم به هیچ کس
بعضی مشکلات و مسائل خصوصی مال خود ادمه
اینجا هم من 70 درصد مسائل رو نمیگم!
حرف زدیم کم کم بهتر شدم احساس گرفتم اون حس تپش قلب رو ندارم
شوخ طبعیم برگشت
فرستادمش بره ناهار بخوره و دوش بگیره بره شرکت حالا که نخوابیده
خودمم پاشم یه غذای درست کنم
قهوه خوردم فعلا جرات ندارم چیزی بخورم
هرچند قهوه برای اضطراب خوب نیست!
حتی امروز اون دوستمم که هی تماس میگیرفت یعنی حواسش به من باشه رو بلاک کردم!
بهش گفتم یبار دیگه زنگ بزنی گیر بدی بلاکت میکنم واین کارو کردم!
بعدش نشستم برای یکی از این کلاف هایی که دورم پیچیده فکر کردم
یه راهی پیدا کردم
دیشبم بااون حالم ولی کلاسهام رو دیدم و حل تمرین هم کردم!
بااین کم خوابی حالم مناسب باشگاه رفتن نیست ثنا پیام داد بیا الان بریم
ولی من میگم نه نیام بهتر به بدنم فشار بی خود میاد بجای کمک به سیستم بدنیم
میرم پیاده روی!
ذهنم اروم میشه
برای ولنتاین هم هیچ برنامه ای ندارم! هیچ کادویی نخریدم!!!!!!!!!!!!!!تااین حد خجسته ام!
5شنبه هم مراسم داریم بندر
قرار بریم جهاز برون!
خانواده دوست دارن این رسمها رو زنده کنن
زن داداشم زنگ زد دعوت کرد مامان اینا میخوان برن
گفتم باید لباس و ارایش اینا داشت؟
گفت اره ولی خوب اینطوری هم نیست اجباری باشه
تو هرچی دوست داری بپوش!
چون وقت نداری بری خرید البته دوسه لباس دارم حوصله ارایشگاه رفتن واینا ندارم!
هنوز تصمیم نگرفتم برم! میم میگه اگر میخوای من ببرمت
چون من به هرصورت نمیرسم با مامان برم و باید مستقیم از همین جا برم!
که شب برسم به مراسم!