و بالاخره خواب!

از دیشب خداروشکر تونستم 6 ساعت بخوابم!

و ساعت 12 ونیم خوابم برد

واقعا خواب یک نعمت!

خواب داداش رو دیدم و هنوز گرمی بوسه ای که رو گونه ام زد رو حس میکنم

توی خواب یه خواربارفروش بودم که داشتم لوبیا وزن میکردم برای مشتری

که داداش اومد وسط اون جمعیتی که دوره ام کرده بودن

یه جورایی هم با افتخار هم از رو دلتنگی بوسید منو میخواستم نبوسمش

یعنی کار مشتریمو انجام بدم بعد یهو اومد سمتم و بغلم کرد محکم

و روی گونه ام دوتا بوسه زد عین همیشه

من زیرگلوش میبوسیدم بوی عطرش مستم میکرد

اون روی گونه هامو

هنوز حس خوابش باهامه

بیدارشدم باز خوابم برد

البته میم دیروز رفته بود دندون پزشکی 

انچنان درد وحشتناکی داشت که میم که تحمل درد بالایی داره 

من هیچ وقت توی این یکسال اینطوری ندیده بودم

خودشم میگه بدترین درد زندگیم بوده هیچ وقت اینطوری نبودم تو عمرم

عصب کشی کرده بود عفونت کرده بود لثه با نخ دندون زخمی میشه و باعث عفونت شده بود

خیلی درد بدی داشت یعنی زنگ میزد به من ناله میکرد من نمیدونستم چیکار کنم براش

در نهایت داروهایی دکترش جواب نداد 

و مجبورشدم ساعت 11 اسنپ دکتر از یه دندون پزشک مشاوره بگیرم 

داروهایی که اون تجویز کرد خوب و تو خونه بود 

و دیگه میم خداروشکر داروهاش اثر کرد خوابید منم خیالم راحت شد 

صبحم رفتم باشگاه و امروزم لگ دی بود ولی یک ست از هر حرکتم کم کردم

چون نمیشد سنگین تمرین کنم هنوز بدنم ریکاوری نشده 

و صبح که از پله ها پایین رفتم به خودم افتخار کردم بابت این حرکت کوچیک حتی

چون فقط خودم میدونم گاهی زندگی چقدر سخت و پیچیده است و اینکه تو کم نیاری

و تلاش کنی هر چند ناقص و یکجا نمونی چقدر ممکن سخت باشه 

تمرین رو انجام دادم و برگشتم خونه خداروشکر امروز حین تمرین هیچ حالت تهوعی نداشتم

و خوب بود همین نکته مثبتیه

تا رسیدم خونه ناهار درست کردم پاستای مرغ درست کردم

بعدم کارای شرکت تموم کردم دیگه واقعا تا موقع خوابم نشده نمیرم تو اتاق خواب

اینطوری خوابم درست میشه 

تو سالن موندم تا میم از سرکار بیاد و من برم بخوابم دیگه 

خداروشکر امروز حالش بهتر از دیروز بود 

دیروز از صبح ناله کرد و دردکشید و مسکن خورد و دارو گرفت هیچ اثری نداشت

آجی رفته کربلا گفته بودم؟

تصویری صحبت کردیم 

و... دیگه خوابم گرفت خوابم برد تا ساعت 5

خداروشکر که خوابیدم:)))))

یه قهوه و پنکیک پروتینی درست کردم و نوش جان کردم هرچند هنوز لوود نشدم 

چندبارم به مامی زنگ زدم که تنهاست 

هرچند سامی مامان رو ول نمیکنه وقتی تنهاست سرکار میره ولی وسط روز هم بهش سرمیزنه

شبم بیرون نمیره میشینه پیش مامان 

تازه براش کلی خوراکی اینام میخره عین بچه ها از مامان مراقبت میکنه فداش شم

منم اخر هفته شلوغی دارم 

میخوام بمونم آجی برگرده بعد برم که بتونیم بریم بندر مزون دخترعموم وپارچه بخریم سه تامون

دختر عمو گفت بیا من ببرمت بازار پارچه رو انتخاب کنیم بعد دیگه برو پی زندگیت

دختر عموم خیلی خیلی خیاط خوبی هست و مزون لباس عروس داره 

خودش پیشنهاد داد بیا من برات بدوزم بجایی که خریدی داشته باشی که به دلت نباشه

 

موجا ... ۲ خوشم اومد :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
موجا نام پیرترین تمساح جهان است...
تا جایی که علم پیش رفته تمساح ها تنها موجودات جهان هستند که پیر نمیشوند و ارگان های داخلی تمساح ها هیچ وقت پیر نمی شود!!و عمر نامحدود دارند مگر بر اثر شکار یا بیماری و.... بمیرند.
اینجا قرار از خودم بنویسم بدون هیچ روتوشی!!
پیوند ها
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان