وخدا 5شنبه ها را آفرید تا بنده یکم از سرعتم بکاهم!
و بر خواب و استراحتم بیافزایم!
ولی بنده چون کمی مرض دارم
نمی آسایم و فقط بر زحمت خود می افزایم!
دیروز ظهر که خوابم نبرد و کلا یه حال تخم مرغی تخیلی بدی بودم که
عین برج زهرمار بودم برای دکتر یه پیام اعتراضی فرستادم بدونه که من در هرصورت ناراحتم اون وظیفه اش رو به جا نیاورده!
انتخابی هست و کلا سرشون شلوغه برای بستن تیم برای ماسل شوو های کشورهای خلیج و هند و...
ولی خوب دیگه اگر نمیتونه باید تعطیل کنه شاگردهای انلاینشو مثل منو دیگه!
تعطیل کرده یعنی
ولی منو تعطیل نکرده گفت حیفه
حالا خودش زنگ زد امروز برای یک و نیم قرار گذاشت باز
گفت شرایطم این مدلی من به 40 50 نفر خانمها برنامه ندادم گفتم دو هفته دیگه
ولی به تو برنامه دادم
و از هم اینکه میخوام برات وقت بذارم و....
خلاصه ببنیم چی بشه.
نگم چقدر دیروز حرص خوردم
از طرفی این چند روز عین برج زهرمار بودم و دوروز پیش یه حرفی زدم وسط شوخی که میم ناراحت شد
اصلا موضوع میم نبود ولی من خیلی حرف بدی زدم!
که میرسوند اینو که تو واسه من کمی!
خودم قبول دارم اون حرف خیلی بد بود
میم هم اصلا هیچ ریکشنی نشون نمیده در مواقع ناراحتی سکوت میکنه و میره تو خودش
نه با من با همه
یعنی اون تایم فقط تنها بودن و بعد هم صحبت کردن در مورد موضوع بعد چند روز
شاید بتونه حلش کنه!
منم شلوغ بودم گذاشتم تنها باشه و سرفرصت بعد دوروز بهش زنگ بزنم و صحبت کنیم
از اونجایی که بنده استاد اینم هستم شجاعانه اگر مقصرم عذرخواهی به موقع کنم
گفتم خوب شب میریم بیرون به یه بهانه یا هرچی
باهاش صحبت میکنم
دیگه دیروز عصر بهش پیام دادم بعد دوروز!
گفتم که اون یکی گوشی به کجا رسید؟ و....
آدرس گرفتم رفتم پیش دوستش
و درمورد تعمیر گوشی صحبت کردیم وقرار شد امروز اون یکی گوشی رو تحویل بده
گوشت و ظرف یکبار مصرف و ماکارونی و.... خریدم برای شام امشب برای بچهای کار
دیشب سس ماکارونی رو درست کردم تو سه چهار ظرف خیلی خیلی حس خوبی داشتم از انجامش
و اون فاز منفی و دپرسیم از بین رفت واقعا
یه قابلمه هم امروز از صاحبخونه گرفتم برای پخت ماکارونی ها
من تا سه ماکارونی 900 گرمی گرفتم
میم از دوستش که رستوران داره پرسیده بودگفته بود هر ماکارونی 900 گرمی
برا 6 نفر میشه!
ترشی کلم بنفش وفلفل ولیمو هم گرفتم برای روی ماکارونی ها
نوشابه هم به میم گفتم بخره بذاره یخچال شرکت
حس خیلی خوبی داشت انجام این کار
هدفمم این بود خودم به زحمت بیفتم در تموم مراحلش و هم دستم بیاد برای سری های بعدی اگر خدا بخواد
ببینم چقدر تایم و مواد و... ازم میگیره
هرسری با چیزهای ساده بتونم هر چقدر این کارو انجام میدم
هزینه نوشابه ها رو اجی پرداخت کرده گفت میخوام سهیم باشم
دیشب به میم گفتم که بریم صحبت کنیم
خیلی خیلی ناراحت و بی حوصله بود قشنگ حس میکردم! خونه بود گفت باشه صحبت میکنیم
من ساعت یه ربع به یک رفتم اونجا
خداروشکر با صحبت کردن مساله مون حل شد
من چرا مثل اون نیستم؟ اون هر حرفی میزنه هر شوخی میکنه قشنگ فکر میکنه
من تو شوخی گاهی واقعا با میم فکر نشده یه چیزی رو میگم:((((
ولی دیشب میم خوابش نمیبرد از صدا ماشینها
من ولی خسته بودم گرفتم خوابیدم ولی هر یکی دوساعتی با حس اینکه میم بیدار
بیدار میشدم میدیدم بیدار و کلافه است از بی خوابی کولرم روشن میکردیم یخ میزدیم:((((
درو می بستیم خفه میشدیم:(((((((
خلاصه من تا 9 ونیم اونجا بودم بعد سریع اومدم خونه یه قهوه و یه لقمه تخم مرغ زوری خوردم
ورفتم باشگاه
البته امروز 5شنبه است باشگاه تا 11 بیشتر باز نبود
و من فقط یکساعت وقت تمرین داشتم
که چون برنامه ام سبک بود
رفتم که هم شهریه ام رو بدم هم اینکه حداقل 45 مین تمرین کنم حس میکنم بدنم افت کرده
دقیقا تا رسیدم مربیم گفت خیلی لاغر شدی!
این چندروز والا غذاهام رژیمی نبوده ولی حجمش هم بالا نبوده
و کلا باز وزن کم کردم
میم هم همینو میگفت که این چندروز باز لاغر شدی
بدو بدو هم زیاد کردم مثلا خود دیروز عصر من نزدیک 7 کیلومتر پیاده روی تند داشتم
دیروزم اب گرم کن کلا خراب شد تعمیرکار گفته امروز احتمالا بیاد ببره برای سرویس و تعمیرش
به میم میگم الان تنها وسیله درست خونه خودمم:)))))))))
میگه خودتم که اعصابت نداری اعصابت خرابه:)))))))