خوب بالاخره داداش هم به طور کامل کوچ کرد از این شهر
و خداروشکر انتقالی زن داداش دیگه کامل اوکی شد
دیروز ظهر رفتیم خونه مامان و شب برگشتیم
میخواستن برا خداحافظی برن هم بریم بچها رو بیاریم
بچها کل مسیر دیشب رو تو سکوت خلوت خودشون اشک ریختن
و منم یواشکی
گفتم ما شب خداحافظی نکنیم بذارید فردا ظهر که میخواستید برید خداحافظی میکنیم
هم من برا تو راهتون کیک درست میکنم!
دیگه اینطوری بود که شب خداحافظی نکردیم
هرچند فرقیم نمیکرد
امروزم من دلم گرفته
داداش اصرار داره منم برم اصفهان ساکن شم
ولی من تصمیمی ندارم فعلا
یعنی الان در موقعیت سنجش نیستم اصلا!
نه ازنظر مالی نه فکری نه عاطفی!
میم هم خوبه ولی دیگه امروز عملا دوست داشت سفرش تموم بشه وبرگرده
یه دلخوری ریزی هم صبح داشتیم
قشنگ از دنده چپ پا شده بود
هرچیزی که من میگفتم رو یه تفسیر دیگه می کرد
رفت تو ایون نشست و تو بارون حرف زدیم با عمو حرف زدیم
و تا دوستاش بیدارشن
فکر میکرد من امروز حالم خوب نیست گیر دادم به اون
درصورتی که واقعا اینطوری نبود
دلتنگ بود فکر میکرد من بااین قضیه اوکیم
خوب دلتنگ باشم الان میتونم چیکار کنم؟
سفر رو دهن اون زهر کنم که زود برگرد؟
رفتی سفر لذت ببردیگه البته قرار بود امروز سفرشون تموم بشه وفردا برگردن
که دوسه روز عقب افتاد این بی برنامگی هم کلافه اش کرده
امروز میگفت دوست دارم الان اونجا باشم برنامه ام رو روال باشه هم تو اذیت نباشی
گفتم بی خیال ریلکس کن بابا در لحظه شاد باش همه ی کارایی که فکرت مشغولشون هست میتونن دوروز صبرکنن تا تو برگردی!
در مورد دلخوریمون هم حرف زدیم
من در مورد اینکه دلم یه پارتنری میخواد که اشپزیش خوب باشه داشتم حرف میزدم با عمو
البته به شوخی
میم بهش برخورد بعد که فکر کردم دیدم این حرف شوخیشم درست نبود و یه جورایی انگار یه جوری جلوه دادم که
میم برای من کمه. درصورتی که منظورم این نبود ولی بیانمم خوب نبود و میشد ازش اینو برداشت کرد که دارم میگم میم تو خوب نیستی!
بهش توضیح دادم اون یک شوخی بوده صرفا ولی بابت ناراحتیت هم بهت حق میدم و بدون تو اوکی هستی
چون عمو اشپزیش خوبه و عکس غذاهاتون خیلی خوبه عمو هم داشت تعریف میکرد
دیشب براشون خورشت قیمه درست کردم نذاشتم برن رستوران بسکه غذاها بیرون اشغال شدن
منم گفتم اره عکس غذاهاتون رو میبنیم خیلی رنگ و رخش خوب بود اقا من یکی رو میخوام که اشپزیش خوب باشه!
خلاصه اینکه ما قهر نمیکنیم چون آدمهای بالغی هستیم
و زود هم همدیگه رو می بخشیم چون احترام زیادی برای هم قائلم کم پیش میاد خواسته نادیده بگیریم یا بی احترامی کنیم.
منم همیشه حواسم هست این احترام خراب نشه.همچنان محترم و عزیز بمونیم برای هم.
باشگاه هم خیلی خوب و سخت پیش میره منکه فرصت نفس کشیدن ندارم توی اون دوساعت ونیم تا سه ساعت
یعنی قشنگ نابود برمیگردم خونه
ولی مربی واقعا خیلی خوب و با حوصله برام تایم میذاره اگر هم خطا کنم پوستم رو میکنه قشنگ
از اون سر باشگاه حواسش هست اگر یه حرکتی رواشتباه بزنم
از طرفی خودمم میام خونه تو اوقات بی کاری سرچ میکنم حرکات رو چون خیلی پیچیده است
بعضی هاشون هیچ منبعی توی گوگل ندارن چون ابداعی خود دکتر هستن و باید ازش بپرسم دوباره
تا توجیح بشم
و تو دفتر تمرینیم همه ی نکات رو می نویسم حتی اناتومی بدنم رو موقع حرکت میکشم:))))
امروز هم اخرین برنامه جدید رو اموزش دیدم و از فردا دیگه روتین برنامه شروع میشه
از باشگاه هم که اومدم امروز سریع کاپ کیک شکلات و قهوه درست کردم داداش اینا حدود ساعت یک اومدن خداحافظی
الان دلم میخواد از خونه بزنم بیرون منتظرم یکم خنک شه و غروب شه که بزنم بیرون
پریشب هم داداش اینا شام پیش من بودن و کلا این دوسه روز که اومده بود همش ور دل هم بودیم
الان دلم گرفته نیستن
ظهرم خوابم نبرد با وجود خستگی چون دوتا قهوه خورده بودم!
البته خودم یادم نبود تا به میم گفتم خوابم نمیبره گفت چون دوتا قهوه خوردی امروز!
ودیدم چقدر قشنگه یکی حواسش به عادتهات باشه اونقدر ریز داره منو میشناسه
گفتم خودم حواسم نبود به تو هم که نگفتم دوتا قهوه خوردم که
گفت ولی خوب من دیگه میشناسم بیشتر عادت هات رو میدونستم به احتمال 99 درصد دوتا قهوه صبح خوردی:)))))
خوب من برم یکم کارا شرکت رو تموم کنم و بزنم بیرون هوازی امروزم بزنم