رفت و برگشت!

از روز 4شنبه که رفتم کلینیک 

اشکم دم مشکمه

صحنه های اخر داداش رو باید تعریف میکردم

موضوع حرف رسیده بود به اونجا و سوگ ناتمام من

و من نمیتونستم برم تو اون قالب 

من همه ی صداها نفس داداش حرفهاش یادمه عین یه روز واضح مثل همین الان 

که دارم به وضوح این صفحه رو میبینم و تایپ میکنم

و اون لحظات هرگز ازذهنم نمیره

یه جایی گفتم دکتر نمیتونم

و دکتر گفت موجا تو می ترسی

تو میخوای همیشه قوی باشی

نترس من هستم

حالت بدبشه کنترل اوضاع از دست در بره من هستم

ولی نتونستم

گفتم نه 

تاهمین جا کافیه 

میخوام این یه لحظه وصحنه کوچیک از زندگی منه 

تلاش من برای بهتر کردن خودم برای خوب شدن

برای از سرگذروندن رنجهای زندگیم 

میدونید وقتی بهتون میگم از یه جایی دیگه به هیچ کس حسادت نکردم تو زندگیم 

از اینجایی شروع شد که شما مثلا ساده ترین مساله رو تصور کن

پدر ومادرتون درس خوندن شما براشون مهم بوده؟

شمارو میفرستادن کلاس تقویتی؟

برای شما کتاب می خریدن؟

برای شما کتاب کمک درسی می خریدن؟

شمارو میفرستادن کلاس زبان؟

شمارو میفرستادن کلاس کنکور؟

براتون کتاب تست میخریدن؟

مهمونی نمیدادن ایام کنکور؟

خونه رو خلوت میکردن؟

اتاق جدا داشتین؟

نگران آینده اتون بودن؟

هزینه تحصیلتون رو دادن؟

برای کنکور فرستادنتون مشاوره؟

قبلش بهتون ارامش دادن؟

همراهتون بودن سرجلسه؟

همراهتون بودن برای انتخاب رشته؟

قبولی کنکورتون رو جشن گرفتن؟

بهتون تبریک گفتن؟

رفتی دانشگاه همراهیتون کردن؟

امکانات دادن بهتون؟

پول تو جیبی داشتین همیشه؟

ترم به ترم نگرانتون بودن یا ازتون سوال میکردن این ترم چطور بود؟

براتون غذا اماده میکردن؟

چمدونتون رو میبستن؟

بعد فارغ التحصیلی نگران شغلتون بودن؟

پارتی جور کردن برین سرکار؟

واسطه داشتین تو فامیل مشغول کار شین؟

رفتین شرکت دوست باباتون کار کردین؟

فلان کسک سفارشتون کرد رفتین فلان جا سرکار؟

بعدش تشویق شدین ارشد بخونید؟

بعدش بابا و مامان و خواهر وبرادرتون روحا کمکتون بودن؟

ایام سخت دفاع و تزتون بهتون دلداری میدادن؟

سرجلسه دفاع همراهتون بودن؟

بعدش برای کارتون و زندگیتون ازدواجتون خاستگاریتون انتخابهای دیگتون یکی بوده؟ یکی که حضور داشته باشه در کنارتون؟

کجا تلاش کردی؟

کجا تلاش نکردی و تنبلی کردی؟

کجا تصمیمت درست بود کجا غلط ؟

کی بود بهت بگه درست چیه غلط چیه؟

باید بهتون بگم من هیچ کدوم به شخصه هیچ کدوم از اینها رو نداشتم 

از خودم اینها رو پرسیدم و باور کنید خانوادم رو شماتت هم نکردم

من 13 سالم بود بابا رفت

و دیگه هرگز هم تجربه حمایت انچنانی از خانواده دریافت نکردم 

از همون موقع هم شروع کردم به کار کردن و پول توجیبی ازکسی نگرفتم نه کسی بهم داد

میخوام بگم همه این تک تک سوالات و جوابهاش مثلا تو کنکور تورو یه قدم عقب بندازه هرچه تایم بگذاره و این مانعها بیشتر بشه

توبرای رسیدن به یک چیز معمولی چندسال عقب میفتی

میدونی مثل این مثال که شما سوار یه موتورگازی هستی و دوستت سوار یه ماشین فراری 

و می تونیدتوی یک بزرگراه یه مسیر رو طی کنید؟

ساعت اول شاید شما از اون ادم مثلا 40 کیلومتر عقب بیفتی 

تو ساعت دوم 80 کیلومتر 

تو تا اخر روز شما از اون ادم حداقل 1000 کیلومتر عقب افتادی اندازه چند شهر!

 وهی که میگذره این فاصله تساعدی میشه چون شما با موتور گازی نمیتونی تا یه جایی بری جسمت نمیکشه 

توانت تموم میشه یه جاهایی باید توقف کنی

مثلا فراری فقط برا بنزین نگه میداره شما هم باید برای استراحت خودت نگه داری هم غذا و...

همیشه فقط خودتو با گذشته ات مقایسه کن نه با دیگران 

میخوام بگم زندگی هرکسی و مسیرش متفاوت وقتی میگم من با وجود اون موتور گازی و سرعت گیرها و جنگ ها

الان اینجام شاید هسته اتم رو نشکفته باشم

اما مسیر بزرگی رو با این توان و انرژی طی کردم

هنوزم اون سرعت گیرها هست

و من باید هرسری زخمی بشم از حرفهایی که میشنوم که دختر فلانی تنها زندگی میکنه!

و...

ولی شاید همه ی اینا منو ناراحت که نکنه هیچی بیشتر مصر کنه مسیرم رو طی کنم

بالاخره یه روز میرسم هرچند دیر!

رفتم خونه مامان دیروز و کاپ کیک درست کردم و هم یه پک بهداشتی صورت برا اجی خریدم برا تولدش

مثل فیس واش و و پن صورت و کرم مرطوب کننده و... اینارو دوست داره و نیاز داشت

اجی برام یه کیف کتابی خوشگل مجلسی یه شال حریر کرم خوشگل یه جوراب سوغاتی گذاشته بود

بچهای داداش رو هم با خودم بردم

من امروز برگشتم چون دوشنبه یه همایش بزرگ داره شرکت و کارها زیاده

و باید باشم

دیشب اصلا شب خوبی نبود برام

من در ضعیف ترین حالت ممکن رفته بودم خونه با دلتنگی زیاد برای داداش

که 5شنبه تولدشه و خودش نیست دیگه 

یک مهر تولدشه اما دوساله نیست دیگه 

مامان یه حرفی زد که رفته بودم بندرفلانی اینو گفته!

و من واقعا رنجیدم عمیقا رنجیدم گفتم مامان شما هیچ وقت حامی من نبودی

نمیگم فلانی چرا اینو گفت شما اونجایی که حرف منه چیکار میکردی؟

حمایتی که تو زندگی ازم نکردی حداقل در چنین جاهایی سعی کن دفاع کنی 

اگر نمیکنی به من نگو التماست میکنم این مسائل به من نگو 

دیشب واقعا حالم خوب نبود و دیگه شروع کردم به ابغوره گرفتن

من همیشه صدای بابام تو گوشمه که وقت غم رو در صورتم می دید میگفت کی دخترمو اذیت کرده؟

با تحکم می گفت که یعنی حسابش رو میرسم هرکسی بچه ام رو غمگین کنه

سالها دارم توی زندگی می رنجم 

توسط عزیز ترین کسانم و اون نیست که غمم رو ببینه یا بتونه کاری کنه

عین دختر بچها شدم این روزها نسبت به رنجهام

میم از میانه های راه دیگه میگرنش شروع شد 

و حالش خوب نبود وقت استراحتم نداشتن چون باید شب میرسیدن تهران دوستاشون 

براشون تدارک دیده بود و منتظرشون بودن

هرجایی برای توقف ایستادن تماس گرفت و یا پیام میداد

شب که رسیدن 

زنگ زد قرص خورده بود و بهتر بود وویلای دوستش بودن

یکی از دوستاش که ما همدیگه رو میشناسیم اجازه گرفت و گوشی رو گرفت

گفت من به خانمم زنگ نزدم امروز

 میم به تو هزار بار زنگ زده 

گفتم حسود نباش مهندس

صدام که شنید گفت سرما خوردی ؟ یا باز گریه کردی

گفتم دلتنگم وقت گذاشت باهم حرف زدیم 

هروقت میرسم خودش میدونه دلتنگ داداش میشم

اجی امروز میگفت وقتی تو میایی و میبنمت اونقدر دلتنگی

ذوب میشم هیچی مثل دیدن قیافه دلتنگ وغمگینت برای داداش نابودم نمیکنه

وقتی من میرسم عکسهای داداش رو وارونه میکنن

من واقعا طاقت دیدن اون همه قاب عکس رو بدون خودش ندارم

خیلی از عکسها رو خودم توی سفرهامون ازش گرفتم 

من هنوزم سوگم ناتمام مونده 

عصری با داداشی حرف میزدم گفتم مامان گفته فلانی اینو گفته

گفته تو جواب نده مثل همیشه با عملت ثابت کن

بزرگتر باید بزرگی کنه تا تو کوچیکی کنی

و احترام بذاری نیاز نیست به خیلی ها احترام بذاری

خودتو درگیر حرف من هم نکن چه برسه بقیه 

پس مسیری که دوست داری رو پیش برو

هنوزم رژیمم و رژیمم رو تو خونه مامان هم ادامه دادم

کلی کاپ کیک درست کردم و تست نکردم!

الان که خونه خودم هستم و داداش منو آورد عصری

برای فردا هم مامان برام غذای نذری گذاشت 

برنجش خیلی زیاده ولی بالاخره منم غذا نذری خوردم امسال!

مامانم میگه قربون اون قد رعنا و چشای قشنگ بشوم توکه به هیچ احدی اعتقاد نداری

گفتم اعتقاد ندارم مادر من شکم که دارم بعدم غذایی که به  نیت قشنگ آدمها و ارزوهاشون پخته شده یه مزه خوبی میده:)

 

 

 

موجا ... ۰ خوشم اومد :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
موجا نام پیرترین تمساح جهان است...
تا جایی که علم پیش رفته تمساح ها تنها موجودات جهان هستند که پیر نمیشوند و ارگان های داخلی تمساح ها هیچ وقت پیر نمی شود!!و عمر نامحدود دارند مگر بر اثر شکار یا بیماری و.... بمیرند.
اینجا قرار از خودم بنویسم بدون هیچ روتوشی!!
پیوند ها
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان