خوشبختی میتواند پیدا کردن یک کلوچه در فریزر باشد!

راستش این روزها حس نوشتن نداشتم

 اصلا حوصله زدن نداشتم

یه روزایی هم آدم اینطوری دیگه

و هم اینکه نیاز دارم کمی فکر کنم و چندتا تصمیم بگیرم

اما با وجود بی حوصلگی و سکوتم کارم رو متعهدانه و خوب انجام دادم

که به نظر خودم بابت این باید از خودم خیلی تشکر کنم

این روزها جز یک شبخیر و صبح بخیر از میم هم دوری میکنم

یعنی دعا میکنم زیاد زنگ نزنه زیاد پیام نده که نخوام حالم رو توضیح بدم 

که خوشبختانه بهم فضا داد

دیروز نزدیک بود با یکی از همکارام دعوام بشه 

دقیقا موقعی که از خونه زدم بیرون ساعت 5و20 برم باشگاه

پیام داده بود ندیده بودم تماس گرفت و یه کار فورس خواست

گفتم ببخشید من الان دارم میرم بیرون و خارج از ساعت کاریم هست!

و واقعا نمیتونم از استراحت عصر وشبم برای این کار بگذرم!

شاید اگر من قبلی بودم اوکی میدادم!

ولی نه!

گفتم من برنامه دارم برای ساعت بعد کارم وواقعا شرایطم اینو ایجاب میکنه!

فردا میتونم فلان کارو انجام ندم! بجاش این کارو انجام بدم با کلی هم منت گفتم!

چون تو 4 ساعت واقعا هندل کردن اون کار آسون نبود

رفتم باشگاه این هفته برنام ام عوض شده

به مرز ناتوانی میرسم هرروز و کلی خسته و با بدن کوفته برمیگردم!

ولی دوست دارم این شرایط رو بخصوص که تو روزهای بی حس و حوصلگی به سر میبرم

من تغییر فصل ها رو زودتر از بقیه میفهمم و روحا روم اثر میذاره تا چند وقت

مثلا جنوب تا نیمه آبان هنوز تابستونه!

اما من از الان حس میکنم پاییز رو بخاطر کم رمق شدن نسبی خورشید

بخاطر سایه ها 

بخاطر هوا و هر چیزی

حتی باد من اینو روزها میبره به زیر درخت صدر خونه پدر بزرگ و بوی خاک نم خورده که مادر بزرگ آب جاروش کرده بود

و گلیمش پهن کرده بود و چایی زغالی و قلیونش به راه بود

و من کنارش دراز می کشیدم و منتظر بودم یه کنار بیفته رو صورتم و نشون جانش کنم

منتظر بودم ننه یه مشت انجیر بذاره دستم با یه چایی زغالی

و کیف دنیا رو کنم

پیش زمینه این فیلم ذهنی وبازآفرینی خاطره قدیمی صدای قرآن خوندن همیشگی پدربزرگ بود

یکم بد خواب شدم این هفته

که دیشب خوب خوابیدم در عوض 

دیروزم ظهر خوب خوابیدم کارام رو زودتر انجام دادم که بیشتر بخوابم 

امروز اما چون باشگاه ندارم فرصت خواب دارم

ولی بایدم دوش بگیرم و برم تراپی امروز 

داداشی هم دیشب برگشته باید برم دیدنش یا دعوتش کنم بیاد پیشم

وسط کارای سنگین و انرژی بر امروز رفتم از طبقه حبوبات فریزر یه بسته لوبیا دربیارم

که یه کلوچه بهم چشمک زد

چه حس خوبی بود دلم یه چیز شیرین میخواست که رژیمی هم نباشه!

دیدم مدتهاست برای خودم زیادنتونستم کاری کنم و وقت بذارم 

همش مشغول کار بودم 

این کلوچه منو یاد این انداخت که من برای کسایی که اطرافم هستن

چقدر مهربونی و خیر وبرکت دارم

چقدر حمایتگرم براشون

اما خیلی وقته برای خودم فرصت نکردم این کارو کنم

و این یه آلرام خوبی بود

امروز رو سعی میکنم برای خودم کاری کنم

ببینم خودم چی دوست داره براش انجام بدم.

 

 

موجا ... ۲ خوشم اومد :)
Me ^_^

به نظرم یه تایم هم آدم برای خودش داره همش که نمیشه کار :/ کار خوبی کردی.

اره حق ما تفریحه ولی متاسفانه توی این کشور مدام فقط باید کار کرد!

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
موجا نام پیرترین تمساح جهان است...
تا جایی که علم پیش رفته تمساح ها تنها موجودات جهان هستند که پیر نمیشوند و ارگان های داخلی تمساح ها هیچ وقت پیر نمی شود!!و عمر نامحدود دارند مگر بر اثر شکار یا بیماری و.... بمیرند.
اینجا قرار از خودم بنویسم بدون هیچ روتوشی!!
پیوند ها
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان