دیدار با نوزاد:)

خوب دیروز بالاخره تونستم برم پیش نازی

چقدر خوبه سه شنبه ها عصر باشگاه نمیرم

و میتونم کلی کار مهم و عقب افتاده رو انجام بدم 

صبح که بیدار شدم خمیر کلوچه گردو و دارچین رو اماده کردم

کارای شرکت تا ساعت 4 طول کشید

البته دوش گرفتم تا قبل ظهر و موهام رو بافتم

و ناهار هم مرغ گذاشتم 

دیگه ساعت 4 بی هوش شدم از خستگی و کم خوابی

تا 5 وربع خواب بودم

نازی زنگ زد که ااا چرا نیومدی مردم از انتظار

گفتم صبر کن تا 7 اینا من خوابیدم کار دارم

میخواستم تازه کلوچه ها رو درست کنم:))))

با مامان هم حرف زدم این وسط 

و کلوچه ها تعدادشون 18 تا بزرگ بود

دیگه هر سری 6 تا فقط جا میشد تو سینی فر

دو دوردرست کردم 

دور اخری رو دیگه گذاشتم تو فر تا آماده بشن من رفتم به خودم رسیدم

و بافت موهام باز کردم

و خوشگل کردم همون ساعت 7 اماده بودم دیگه 

آژانس گرفتم و رفتم 

زن دایی و مادرشوهرش هم اونجا بودن

عزیزم خیلی نی نیشون نازه 

عین امیر هست مثل مامان اینا بور و چشم رنگی هست

اونقدر کلوچه ها رو دوست داشتن هی زن دایی میگفت موجا خودت درست کردی؟

نازی میگفت اره مامان خودش درست میکنه همیشه

هی میخورد میگفت عالین:))))))

مادرشوهر نازی رو خیلی دوست دارم 

مامان لیلا 

البته لیلا هم اونجا بود با بچهاش

زن مهربون و انرژی مثبتیه هم صحبتیش لذت بخشه

من قصد نداشتم شام بمونم!

زن دایی گفت من ابگوشت بار گذاشتم واسه شام تو 

باید بمونی نمیشه بری

دیگه به زور نگهم داشتن 

شب با میم قرار داشتم بریم دور دور

هیچی دیگه موندم تا 10 بعدش دیگه اقایون اومدن 

من یکم موذب بودم لیلا هم بد جور سرما خورده بود

مامانش و زن دایی هم قلیون می کشیدن 

من دیگه داشتم سردرد میشدم

هم اینکه باید برمیگشتم خونه کار داشتم 

دیگه لیلا منو رسوند

کلی ظرف کثیف بود تو سینک ظرفها رو شستم

قرص خوردم و ویتامین سی از ترس سرماخوردگی:)))

هرچندلیلا ماسک زده بود ولی من ویروس بگیرم شاید خودم مریض ن

داداشی و میم که زود سرما میخورن از من میگیرن

میم یکم ناراحت شد:((که قرارمون بهم خورد

هرچند مدل ناراحت شدنش سکوته 

عین من پاچه نمیگیره:))))))

 

امروز لگ دی هست و من نابودم باشگاه

به قول زن داداشم تو تعطیلیت هم مشخص نیست والا

از بس بدو بدو میکنی روزی که باشگاه نیستی

میم دیروز میگفت الحمدالله که صبحها دیگه باشگاه نمیری

اون موقع اخلاق نداشتی یعنی نمیشد باهات حرف زد که میزدی زخمی میکردی

از وقتی صبح میخوابی وباشگاه نمیری خوش اخلاقی اخلاقیات حسنه ات رو شده:)

داداشی این هفته باید خونه رو تخلیه کنه و دیگه وسایل این یکی خونشون رو ببره با خودش

خیلی سخته اسباب کشی به یه شهر دور

حالا حتما میرم کمکشون برای بسته بندی 

گفت کارگر گرفته ولی خوب باید خودمونم بالا سرشون باشیم

 

 

 

موجا ... ۱ خوشم اومد :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
موجا نام پیرترین تمساح جهان است...
تا جایی که علم پیش رفته تمساح ها تنها موجودات جهان هستند که پیر نمیشوند و ارگان های داخلی تمساح ها هیچ وقت پیر نمی شود!!و عمر نامحدود دارند مگر بر اثر شکار یا بیماری و.... بمیرند.
اینجا قرار از خودم بنویسم بدون هیچ روتوشی!!
پیوند ها
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان