حال دلم خوب نیست
و ازشنبه درگیری سر اون مساله
باعث شد یکم بهم بریزم
تنشها هم تو خونواده میم خیلی زیاد شده
و همین مساله باعث شده نه من حوصله داشته باشم با میم وقت بگذرونم
نه اون تایم و حوصله داشته باشه
نهایتا اطلاع میده از حالش به من که مساله بدتر شده!
و تا الان منو دور نگه داشته که رو من تاثیر بدی نذاره!
منم اکثرا از مسائلم دور نگهش میدارم و عادت کردم تنهایی حل کنم چیزای خانوادگی رو
دیشب حرف قشنگی زد
گفت موجا هردومون یه مسائل خانوادگی داریم که تایه جایی میتونیم برای هم بازش کنیم
و بعدش یه حریمی هست که نمیتونیم ونباید همدیگه رو واردش کنیم
دیدم حرفش درسته دقیقا منم تا یه جایی اونو وارد مسائل خانوادگیم میکنم
دیروز بعد باشگاه که سنگین هم ورزش کرده بودم و دارم سعی میکنم
همه ی رنجم رو توی ورزش خالی کنم و رکورد خودم رو هی دارم جابه جا میکنم
مثلا دیروز پرس پا رو 170 زدم دوباره بعد اون همه مدت که مریض بودم و سبک میزدم
یا اسکات رو دارم خیلی خوب و عمیق تر میکنم هر روز و داره بی نقص میشه
ولی وقتی از باشگاه برمی گردم خسته ام و له
و بعدش توان هیچی رو ندارم
تمایلی هم ندارم این روزها با خانواده حرف بزنم
حرف اون زن بهم استرس میده از طرفی شنیدن حرفای تکراری و ناراحتی خواهر وبرادرام
بدتر میکنه حالمو
با مامانمم این هفته حرف نزدم!
دیروز بعد باشگاه گفتم برم داروخانه
قرص گواترم رو بگیرم و منیزیم
قهوه هم تموم کرده بودم
نمیدونم چرا قهوه هیچ جایی جز پسرخاله به من حس قهوه خوردن و کافیین رسوندن به بدنم رو نمیده!
موقعی که از باشگاه اومدم مامان میم با اجیش رفتن بیرون
مشخص بود دارن میرن ویلاشون
مامان میم یادش رفت درو ببنده!
در کوچیکه کاملا باز بود من فکر کردم میم خوابه
چون دیروز تا ساعت 4 سرکار بود دیر اومد خونه
بعدش رسیدم خونه میم زنگ زد گفت برگشتی از باشگاه فکر کردم منو دیده!
چون زودتر از همیشه برگشتم گفتم درخونه بازه اگر بیداری ببندش
گفت نه من خونه نیستم و اومدم ماشین اوردم تعمیرگاه
مگه مامانم رفت بیرون؟ گفتم اره حس کردم جا خورد که اینا رفتن بیرون
و بهش اطلاع نداده دارن میرن بیرون شهر!
منم گفتم نه شاید مامانت رفته چیزی بذاره تو ماشینشون و برگشته درو بسته!
اومدم برم دارو خانه یک ساعت و خوردی بعدش همه جا تاریک شده بود
همچنان در باز بود و چراغها خاموش مشخص بود مامانش بنده خدا یادش رفته از عجله
هیچی دیگه زنگ زدم میم گفت من تعمیرگاهم هنوز و حاشیه شهرم
گفت میشه لطفا تو درو ببندی؟
منم دروبستم ولی واقعا حس خوبی نداشتم
یعنی اون تایم خیلی خیابون شلوغ بود
خیابون ماهم شصت متری دیگه فکر کنید!
اتوبان رسما
من رفتم داروخانه برای اولین بار در زندگیم در این کشور یه چیزی خریدم ارزونتر شده بود!
واقعا شک کردم!
داروم نزدیک به 5 برابر شده بودش تعدادش تو جعبه از طرفی قیمتش 5 برابر کمتر!
اونم من قرص خارجی میگیرم از شرکت المانی هست
هروقت دلار میره بالا تعدادش تو جعبه کم میکنن و قیمت میبرن بالا!
از 100 تا رسید به 40 تا! قیمتش هم از ورقی 20 تومن رسید به 170 تومن!
حالافکر کن دیروز 100 تا رو به من دادن 170 تومن
هی میگفتم خانم داری اشتباه میکنی میگفت بخدا درسته بیا از تو سیستم نگاه کن!
رنگ و رخ جعبه عوض شده بود کاملا! حتی بسته بندی قرصه
والا ادم شک میکنه به این ممکلت
بایدم شک کنیم
دیگه خوندم کاتالوگ رو واقعا همه چی از همون شرکت بود اخه فارسی نویس هم نداره این شرکت
فقط عربی و المانی و انگلیسی می نویسن رو جعبه اش
اومدم خونه مقایسه کردم دیدم همه چی درسته فقط همه چیش عوض شده!
و احتمالا اون دارویی هایی که به ما میدادن همش انباری بوده! دوسه سال احتکار کرده بودن
الان که ته کشیده انبارشون جدید وارد کردن!
چون تولیدات شرکت مال 2023 بود جدیده اون قدیمی ها نه 2021 بود
دیگه همین خریدم و برگشتم خونه
اجی زنگ زد جواب ندادم حس صحبت کردن نداشتم فقط سعی کردم استراحت کنم
میم هم اخر شب زنگ زد گفت اوضاع بدتر شده و احتمالا دوسه روزی خلوت کنم تا بتونم مسائل هندل کنم
هم اینکه تواذیت نشی
فقط خبرخوش اینه اخر شب لیلا زنگ زد گفت نازی زایمان کرده یهویی
و هم مادر هم فرزند حالشون خوبه
تا صبح من خواب درستی نداشتم هر نیم ساعت بیدار میشدم
منتظر یه خبر بد بودم انگار
دیشبم هر کی از خیابون رد میشد یه نعره ای میزد که مارو بیدار کنه!
اکثرا مستن تابستونه این شهرم که همه اهلشن
نازی عکس دخترش رو فرستاده بود برام ساعت 3 اینا
حالشون خوب بود خداروشکر خیلی صورتی طور و ناز بود عین همه ی بچهایی که به دنیا میان
فردا میرم پیشش حتما
چون باشگاه ندارم
لطفا دعا کنید حالمون خوب بشه و مسائلمون حل بشه