خوب امروز تیرماه هم تمام می شود!
و می رود که به تاریخ بپیوندد!
عین باقی روزهایی گذشته زندگیمان و شاید اصلا این روز در خاطرمان حتی ثبت هم نشود!
عین باقی روزهایی که به یاد نمی آوریم که چطور گذشت!
5شنبه رفتیم خونه مامان و بچهای داداشی هم بردیم
ایقدی پارسین زنگ میزد یادت نره منو ببری عمه جون
من میخوام برم 8 روز بمونم!
حتی امروزم میگه 8 روز میخوام بمونم
میگم جوجه سه روزش گذشته تو باز میگی 8 روز میخوای بمونی؟
داداش کوچیکه میترسید دیر کنه من قورتش بدم این سری
نه تنها به موقع اومد بلکه 20 مین هم زودتر اومد!
منم توی این فاصله خونه رو یه جارویی زدم و اشپزخونه رو سروسامون دادم اتاق خواب گذاشتم برای بعدا که برگشتم
به موقع رسیدیم خونه
خونه قدیمی رفتیم چون
مامان اینا شب نذری ساندویچ فلافل داشتن
چندکیسه بزرگ نون باگت و فلافل و... گذاشته بودن باید ساندویچها گرم سرو میشد
دیگه تا من رسیدم شروع کردم به گرفتن ساندویچ ها
که به شام برسه فکر کنم ساعت نزدیک 9 ونیم بود که تموم شدم
کتفم هنوز درد میکنه
مامان اینا ویفر رنگارنگی که درست کرده بودم رو بی نهایت دوست داشتن
تا ساعت 12 خونه قدیمی بودیم
و دیگه رفتیم خونه
من بدن درد بدی داشتم کل عضلات کتف و کمرم گرفته بود
آجی میگفت چون چندساعت یکجا نشسته بودی و مشغول ساندویچ ها بودی
ولی خودم حس میکردم سرما خوردم
گوشهام و گلوم هم کم درد داشت
شب موهام نم داشت جلو کولر هم خوابیده بودم خونه میم
یکم نشستیم و پارمیس هر سری میاد کلی سوال داره
نکه در سن بلوغ هست هزاران سوال داره که از من و اجی بپرسه!
کلی خندیدیم باهم
سوالاش بامزه بود
مامان بنده خدا از ذوق که میخوام بیام همیشه یه روز قبل اتاقم رو مجدد جارو میکشه
گرد گیری میکنه و...
ملافه هام رو عوض میکنه پتوم روز قبل میذاره تو افتاب:)
من یکی دوتا مکمل و یه قرص سرماخوردگی خوردم و خوابیدم تا 11!
بچها هم خواب بودن تااون موقع دیگه بیدارشون کردم و صبونه خوردیم
مامان هم خورشت بامیه درست کرده بود برا ناهار
من بعد ناهار بازم خوابم برد:( از بدن درد !همش دوست داشتم بخوابم
مامان میگفت من ندیدم اصلا!
راست میگه
یکساعتی خوابیدم که داداش بیدارم کرد که قرار بریم!
دیگه با سردرد بدی پاشدم
پارسین موند پارمیس هم با من برگشت
خوب بود از گرما جاده خلوت بود و زود رسیدیم
هنوز خونه خنک نشده!
24 ساعت کولر خاموش بوده خونه جهنم شده!
داداش ماموریت داشت میخواست بره سرکار
دیگه شام نگهش داشتم
تااون رفت بیرون چرخی بخوره
من اتاق خواب رو سروسامون دادم
و شام درست کردم
از روزی که رفتم نشد دیگه با میم حرف بزنیم هنوزم وقت نکردیم حرف بزنیم
یعنی من دیشب حال روحیم خوب نبود
باز رفتم خونه جای خالی داداش
موکب خانوادگی مامان اینا عکسهای داداش سرخیابونمون
همه ی اینا دلتنگم میکنه
دیشب گوشیم رو زود خاموش کردم بعد رفتن داداش
هرچند بیدار بودم تا دو
ولی خاموش کردم و میم هم تماس گرفته بود البته قبلش بهش پیام دادم خاموش میکنم!
این طولانی ترین زمانی که صدای هم رو نشنیدیم! 48 ساعت :)
برنامه این هفته رو مشخص کردم
باید برنامه غذاییم رو هم مشخص کنم
کلی کار دارم امروز من دیگه برم که از 8ونیم پای سیستمم