دیشب رو مود بدی بودم و برقها هم سه ساعت رفته بود
نون هم توخونه نبود به جایی اینکه بگم میم عزیز نون ندارم تو خونه
برام نون بیار
سکوت اختیار کردم و هرچی زنگ و پیام اینا از طرف میم بود جواب میداد چه میکنی با بی برقی
من فقط میگفتم هیچی دراز کشیدم
هیچی تو گوشیم هستم
هیچی دارم فیلم میبینم
تااخر شب
دوباره پیام داد و میخواست که برم شب خونه اونا
گفتم یادت به این نبود من نون ندارم تو خونه ....
یه بداخلاقی رو شروع کردم که خودم نمیفهمم اصلا چه مرضی دارم
با میم الکی دعوا راه میندازم
دو هفته تمومه ایقدی اذیتش کردم اون صبوری کرده
زنگ زد باز ناراحتش کردم ومیگه نمیدونم چرااینطوری شدی
ولی دوهفته است این جنگ اعصاب ادامه داره
خودت مغزت میکشه؟
خودت توان ادامه اش رو داری؟
راستم میگه
من شک انچنانی به میم ندارم
گیر میدم الکی سر چیزای بی خود
زنگ میزنه سلام صبح بخیر میگه من در جوابش عین غریبه ها حرف میزنم
دلش میگیره حساس رو واژه ها وکلمه هایی که برای هم به کار میبریم
میگه صبح نمیری باشگاه تا ظهر که اصلا نمیشه نزدیکت شد
هرچی پیام و تماس رو قشنگ میزنی حالمو خراب میکنی
ظهر خسته میام یکم بهتر شدی چیزی نمیگی عصر بلند میشم زنگ میزنم مودت عوض شده
و باز بدتر شدی
شب بدتر از عصر وصبح
همش رو درست میگه به نظرم خودم بهش حق میدم
دیشب دیگه باناراحتی خداحافظی کردیم
و صبح با تماس پارسین بیدارشدم
بچه فقط گریه میکرد و جیغ می کشید هرچی میگم عمه جون چی شده هیچی
فقط زار میزد قلبم اومد تو دهنم
تا بعد ده مین میگه دلم درد میکنه
مامانش صبح کار بود اجیشم ازمون تیزهوشان داشت
سریع پاشدم لباس پوشیدم آژانس گرفتم رفتم خونه داداش
بچه منو دید زد زیر گریه باز
یکم آرومش کردم قشنگ مشخص بود بیدارشده ترسیده دیده کسی خونه نیست
باوجودی که دو روز مامانش داره بهش اطمینان میده و توضیح میده امروز صبح بیدارشدی نترس
تا بیدارشی اجی برگشته
ضعف داشت و فشارش قشنگ افتاده بود از ترس
هی میگفت ببین دستم حرکت نمیکنه پاهام توان نداره من دارم میمیرم الهی بمیرم برا بچه
من قبلا تو یه کتاب خونده بودم بچها وقتی مریض میشن فکر میکنن دارن میمیرن!
آرومش کردم گفتم نه تو قرار نیست بمیری تو ترسیدی بیا به مغزت بگیم عمه اینجاست
و تنها نیستی ودیگه لازم نیست بترسه
و به بدنت غذا بدیم که دست و پاهات انرژی بگیره
هیچی حالت تهوع داشت و می ترسید غذا بخوره
میگفت من از مریضی بدم میاد
میگفتم عمه جون همه ادمها از مریضی بدشون میاد توهم مریض نشدی عزیزم
دیگه تا پارسین اروم کردم یک ساعت نیم طول کشید 11ونیم پارمیس اومد
صبحونه و چایی دادم بهشون پارسین جون گرفت بهتر شد پاشد نشست
برای میم سلام روز بخیرفرستادم
ساعت 12ونیم دیگه بچها اوکی بودن برگشتم خونه چون زن داداش ساعت 1 برمیگشت از سرکار
میم زنگ زد صحبت کردیم گفتم ظهر میام خونه ات صحبت میکنیم
دیگه من چایی گذاشتم تا میم برگشت خونه و ساعت 2 رفتم اونجا
حرف زدیم وازش معذرت خواهی هم کردم بابت رفتارهای بدم و بازی هایی که سرش درآوردم
تا 4 اونجا بودم کلی حرف زدیم آخرش که میخواستم بیام میم واسم آب انگور خوبی خریده بود
گفت ببر نیاوردم گفتم بذار یه شب باهم بخوریمش
باید بشینم برای دوتا شرکت پلن بنویسم بعد مدتها یه فیلم ببینم
یکم ریلکس کنم
قابل توجه ناشناس من همون تمرکزم رو خودم باشه بهتره! یکم رو میم زوم کنم فقط بازی درمیارم!