دارم سعی میکنم خودمو به دست بیارم

میدونم روند به دست آوردن خودم طول میکشه 

ولی یه شبکه اجتماعی حمایتی باید به وجود بیارم برای خودم

قطعا وبلاگ یکی از اونهاست که بسیار برای من امن و دوست داشتنی

دومیش دوست های که حضورا کنارم هستن اونها رو هم باید به یه شبکه تبدیل کنم برای حمایت از حال خودم

میدونم تصمیم درست کاری چی هست وباید چه کنم ولی سه ماه زمان میبره 

دیشب برای حال خودم برای اینکه میم نزدیک ترین و حامی ترین فرد قابل دسترس من هست

با وجود دلخوری که بینمون بود بابت شوخیش

ولی ترجیحم این بود حضورا کنارم باشه تا ازش دور باشم

بااینکه سختمه پریودی خونه کس دیگه ای بخوابم از سرویس بهداشتیش استفاده کنم

ولی به حضور میم به بغلش نیاز داشتم که کمی احساس امنیت کنم

اخر شب گوشیم رو روشن کردم و گفتم بهش که شب میام اونجا

با دوستاش خارج شهر بود گفت برمیگردم باهات تماس میگیرم که بیای خونه 

میم برگشت ولی همسایه تا ساعت 1ونیم دم در نشسته بود

و نزدیکهای ساعت دو من رفتم اونجا 

اول میم میخواست بدونه بین من و دکتر چه گذشت چی گفتم

بهش اطمینان دادم موضوع اصلی اون نیست خودمم و احساساتم و افکارم

ولی باز میپرسید و باناراحتی میگفت من از این دکتر متنفرم

از اینکه بری بشینی جلوش زندگیت رو میریزی رو دایره جلوش متنفرم

اون که باید این همه از تو بدونه 

خوب درکش میکنم چون دکتر رو میشناسه و ازشخصیتش خوشش نمیاد

حس هیز بودن .... ازش میگیره

بهش میگم اگر بدونی یه دکتر از نظر اخلاقی خیلی فاسده ولی پزشک خوبیه

آیا بازم بهش مراجعه میکنی؟گفت بله

گفتم منم دقیقا الان در چنین موقعیتی هستم

باید طاقت بیاری که من 3تا6 ماه این دوره رو پشت سر بذارم باز هرچند دقیقه میگفت دیگه چی گفتین

گفتم خودتو در موقعیت ضعف قرار نده!

قابل مقایسه با دکتر نیستی پیش من پس ایقدی حساس نشو

گفت تو شکننده شدی حساس شدی برعکس ظاهر قوی ات این روزها همه چی تورو بهم می ریزه

گفتم میبینی من به نقطعه ضعفی از خودم رسیدم که باید حلش کنم

من تا حدودای صبح خوابم نمیبرد میم خوابش میومد اونم ایقدی من بی خواب بودم خوابش نمیبرد

تابالاخره خوابم برد

فکر کنم دوسه ساعت خوابیدم

از امروز مجددا داروی اضطرابم که دکتر داده رو شروع کردم

باید صبوری که عوراض اولیه اش از بین بره

 صبح ساعت 9 اومدم خونه میم هم باید میرفت تشیع یکی از اقوامشون

سعی کردم یکی دوساعت دیگه بخوابم و تا ساعت 1 تو رختخواب بودم بی میل به هیچ غذایی 

شام هم نخورده بودم

ساعت 1 نیمرو درست کردم و سعی کردم به زور غذا بخورم باز اون فکرها ادامه داشت

و اضطراب هست همچنان 

سعی کردم یکم برقصم 

باعث بتونم پشت سیستم بشینم حداقل چندجا رزومه بدم

باید خونه رو مرتب کنم 

برم نیم ساعتی قدم بزنم

اگر بشه و بچها باشن با یک دوست برم بیرون

دوسه کار کوچیک در حد توانم باید انجام بدم که مسئولیت من هست. ببینم چی میشه امروز رو چطور میتونم کنترل کنم اوضاع رو.

جواب اون ددلاین اومد همونطور که فکر میکردم  اینم قهوه ای کرده بودم رسما

و رسما یه شکست خورده ی به تمام معنا هستم و این هفته رو با شکست های پی در پی به پایان می رسانیم

امیدوارم هفته دیگه اینطوری شروع نشه!

 

موجا ... ۱ خوشم اومد :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
موجا نام پیرترین تمساح جهان است...
تا جایی که علم پیش رفته تمساح ها تنها موجودات جهان هستند که پیر نمیشوند و ارگان های داخلی تمساح ها هیچ وقت پیر نمی شود!!و عمر نامحدود دارند مگر بر اثر شکار یا بیماری و.... بمیرند.
اینجا قرار از خودم بنویسم بدون هیچ روتوشی!!
پیوند ها
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان