دیروز از ساعت 3 درگیر دکتر بردن مامان بودم
نخوابیدم اصلا فدا سرش
ناهار خونه داداش بودند
گفت تو خسته شدی دیروزم درگیر مهمون داری بودی
از طرفی من دوست دارم بچها رو هم ببینم میریم اونجا
دیگه با اجی رفته بودن اونجا صبح سونو وازمایشات و...
عصرم من برای دوسه تا دکتر نوبت گرفته بودم
که گفته بودن باید ساعت 3 بیای
دیگه ساعت سه که تماس گرفتم باهاشون
گفتن که فلان ساعت بیارش یا خودت بیا بشین مطب
چون 4شنبه بود روز اخر هفته مطب هامحسوب میشد
وحشتناک دیروز هوا گرم بود
اهواز گرم ترین شهر جهان بود دیروز
خیلی خیلی هوای بدی بود
منم نخوابیدم دیگه پاشدم دوش گرفتم
و میم هم از فکر من و فوتبال خوابش نبرد
میگفت هوا خیلی گرم میدونم مثل همیشه گرما زده میشی
منم خودم بسته بودم به ابلیمو و شربت و نوشیدنی از ترس گرما زدگی
دیگه ساعت 5 رفتم دنبال مامان
و اول رفتیم دکتر کلیه اش
که گفت سنگ های کلیه برگشتن ویکیشون هم اومده تو مسیر دفع مثانه و ممکنه این روزها درد بگیری
وو...
مامان من خیلی استرسی بخصوص برای مریض شدن
یکی از ما مریض شه خودشو نابود میکنه
ایقدی استرس گرفت منم هرچی اشاره کردم به دکتر
دکتر اشناست دوست داداش هست
هیچی دکتر هم نشست توضیح داد بیشتر خرابش کرد
به خود منم استرس داد که این سنگ چون 10 میلی هست دفعش سخته و 50 50 هست که دفع بشه
یه سری داروی خاص نوشت برای ده روز اینده که مراقبت شدید بشه در منزل
و بعد ده روز اگر دفع نشد بیاریمش خدمت دکتر برا سنگ شکن و....
باقی دکترا هم که نوبت رو نگه داشته بودند و نزدیک بودند اونجا هم بردمش
هین اینا هم هی نوشیدنی میگرفتم برا سه تامون که گرما زده نشیم
داروهای مامان رو گرفتم و یه سری هم دکتر عرقیجات گیاهی گفت برا سنگ کلیه اونا رو هم گرفتم
و دیگه مامان اینا زنگ زدن راننده اومد دنبالشون
گفتن شب نمیمونیم خونواده عمه قرار بیان شب خونه
دیگه هیچی من مامان اینا که رفتن
اومدم برم سر میدون ماشین بگیرم
مامان دوستم رو دیدم
گفت که همراهیم میکنی مادر میخوام یه پارچه بخرم سلیقه ات خوبه
منم دیدم به کارام که نمیرسم بیام خونه
حداقل مامان دوستم رو همراهی کنم
بردمش پارچه فروشی که همیشه اجی خرید میکنه پارچه رو انتخاب کردم و خرید کرد
و بعد هیچی دیگه یکی دو خرید دیگه داشت خریداش رو اوکی کردم
این مامان دوستم جوون هستا ولی خیلی بی دست و پا بود بنده خدا خودم ناراحت شدم
چرا یه زن تو این سن ایقدی به یه مرد وابسته است
حتی نمیتونست خودش تاکسی بگیره قرار بود پسرش بیاد دنبالش هی ادرس اشتباه میداد
گوشی گرفتم دیگه ادرس دادم
پسره هم خنگ
مجبور شدم برم سر میدون به پلیس بگم یه زانتیا بژ میاد اینجا ادرس فلان جا رو میگیره لطفا بهش ادرس بدید
اخه منم که پسره رو نمیشناختم
بهش گفتم بره از پلیس بپرسه میگه بهش بیاد کجا
دیگه خلاصه پسره اومد مادره رو تحویلش دادیم و خریداش رو گذاشتم تو ماشین و
هرچی گفت برسونیمت
گفتم نه خودم میرم کار دارم
رفتم سبزی و کاهو هم خریدم و از فروشگاه مواد شوینده و غذایی ماه رو خرید کردم
و زنگ زدم اژانس بیاد دنبالم
میم هم بنده خدا نگران من و مامان بود هی پیام میداد
واقعا بدجور گرما زده شده بودم تازه فروشگاه هم نوشیدنی گرفتم خوردم ولی بی فایده بود
میم میگه از صدات مشخص باز گرما زده شدی
شام هم حسش نبود درست کنم از حال بد
چایی با لیمو خوردم یکم بهتر شدم
و اب دوغ خیار درست کردم
میم زنگ زد خسته از یه موضوعی حالش اوکی نبود
منم اوکی نبودم نگران مامان بودم
نمیدونم چی شد یه تیکه پروندم سر یه موضوعی که قرار بود انجامش بده یعنی برا خودش انجامش بده نه من
و میم ناراحت شد
گفت بهتر نیم ساعت دیگه حرف بزنیم الان حالم بد بود بدترشد
بعد نیم ساعت زنگ زد منم یکم بدخلق تر بودم
چون هی داداش اینا زنگ میزدن دکتر چی گفته و...
منم هی استرسی تر میشدم
هم اینکه بابت کم کاری میم ناراحت بودم
اولین بار بود یه چیزی رو حرفش زده بود انجامش نداده بود
باز حرف زدیم میم رو ناراحت کردم
بعدش پیام فرستاد که احساس میکنم هرکاری میکنم اونی نیستم که تو میخوای
این حرفش برق از سرم پروند
میم تمام این مدت هرکاری میکرده فکر میکرده باز من دوستش ندارم
این حس بدی بود که هم من بهش داده بودم هم از اینکه چنین رفتاری کردم خودمم ناراحت شدم
گفتم فکرت اشتباهه ولی الان موقع صحبت نیست
میگفت نه فکرم درسته
دیگه دیدم اینطوری فایده نداره اونکه ناراحته منم که ناراحتم بذاریم امشب بگذره امروز باهاش حرف بزنم
امروزم بیدارشدم بهش پیام ندادم
ظهر زنگ بزنم بهش بعد انجام کارای شرکت.