نمیدونم کی اینو گفته
ولی یادمه از یکی از خانم های فامیل اینو شنیدم
میخواست شرح حالشو بده که شبها چقدر درد روحی داره
میگفت روزها آدمم و شبها حال دلم عین سگ!
حالا قضیه من شده!
دیروز سعی کردم پومودور بذارم و به کارام برسم که همینطورم شد
ولی سرعت انجام کارام خیلی پایین بود و خودم رو میفهمیدم که با چه حالی میشینه متمرکز کار کنه
و راهی جز ادامه نداره!
دیشب فاطی (همکار سابقم) میگفت میدونی موجا تو تنها دوست منی
راستم میگه اونقدر درون گراست که هیچ دوستی نداره
اگر موفق بشم فلان میکنم بهمان میکنم
بهش گفتم فاطی میدونی این حس که من تنها دوستتم حس خوبی میده بهم
و اینکه میای داستان موفقیت های کوچیکت رو بهم میگی هم ذوق میکنم واست
چون واقعا الان هممون فقط رفیقهامون برای نالیدن میخوایم انگار!!
من بخاطر کارام مجبورم که از پروژه فاطی عقب بمونم فعلا
ولی حمایتش میکنم اون بره جلو تا خودمم بتونم یه وقتی ازاد کنم
ناهارم رو درست کردم دیروز و نشستم پای کار
ایقدی خوابالود بودم و کمبود خواب داشتم که نا نداشتم
و کارهام رو به کم تمرکز و پر تمرکز تقسیم کردم
و دیدم این حالم فقط مناسب انجام کارهای کم تمرکزه
و تا ظهر همین روند رو طی کردم
سعی کردم بخوابم ولی خوابم نبرد
و همینطوری فقط دوساعت استراحت کردم
و بعد که پاشدم داداش کوچیکه زنگ زد که ماموریت اومده
و میاد خونه یه استراحتی کنه و دوش بگیره
اومد دوش گرفت چایی هم نخورد حتی عجله داشت
داداش که رفت من نشستم پای کارای پرتمرکزم
و تمومشون کردم تا ساعت 7
اگر تو خونه میموندم دیونه میشدم
داشت سگ درونم لوود میشد
پاشدم شال و کلاه کردم زدم بیرون
باید میرفتم برای خود غمگینم گل میخریدم
نوازشش میکردم
تو راه دودوتا چهارتا میکردم گل بخرم یا چیز دیگه؟
دیدم دلم گل میخواد پس گل میخرم برای من
نزدیکهای دفتر میم من دیدم ایستاده دم در دفتر
از بلوار عین چی! بهتر بگم عین یک عدد خرس وحشی!
رفتم اونطرف بلوار
نمیدونم منو دید یا نه؟
قطعا دیده!(فرار میکنم ازش درست !)
اول رفتم خرازی چسب مادگی خریدم برای زانو بندهای باشگاهم
چسبش خراب شده بود و وقت نمیشد ببرم تعمیر
درنهایت با ده تومن نیم متر چسب بهم داد فکر نمیکردم هنوز میشه با ده تومن کاری کرد!
سبزی خریدم و کره بادام زمینی
برگشتنی هم رفتم پیش اقای گل فروش همیشگی
ازمن فقط پول گلهای خام رو میگیره
یعنی پول تزیین و گلهای دیگه ای که انتخاب میکنم رو نمیگیره!
دوست داره انگار همون ده دقیقه یه ربع باهام حرف بزنه
یه اقای میانسال بختیاری هست
تو این چندسال هرسری میرم همون ده دقیقه از کم شدن مشتریاش
از اینکه انتظار نداره مردم گل بخرن دیگه حرف میزنه
دیشب از چسبهاش مینالید که دیگه چسبها نمی چسبن..
بند نمیشن ....
و من توی ذهنم یکی میخوند چینی بند زن! عین اون فیلم ژاپنی!
کاش یه چیزی می تونست مارو بهم بند بزنه
گل رز قرمز انتخاب کردم با گلهای داوودی سبز
اقای گل فروش مثل همیشه داودی ها رو حساب نکرده بود
وتزیین و... رو
گل ها دستم بود خریدها جرات کردم که از همون مسیر همیشگی یعنی دفتر میم رد بشم
گفتم الان دیگه شرکت شلوغه
چند روزه نبوده
همینطورم بود
نمیدونم باز منو دید یا نه
وقتی برگشتم یک ساعت بعدش تماس گرفت
که خوش اومدم به ایران سفرم بخیر
گفتم نمیدونستم باید با گل بیام فرودگاه!
گفت نه من همچین توقعی نداشتم یک پیام میدادی هم برای من کافی بود
گفتم دوستداشتم راحت باشی کاریت نداشتم
گفت ممنونم که گذاشتی خیلی راحت باشم! با طعنه گفت اینو
و من خداحافظی کردم
راست بعد شنیدن صداش اشکام سرازیر شد
از اینکه باهاش احساس غریبگی میکنم حتی از خودم بدم اومد
از اینکه نمیتونم دیگه اون حس نزدیکی رو باهاش داشته باشم هم
انگار دلم فاصله میخواد.
یکی دوبار دیگه هم بینمون پیام رد و بدل شد ولی جالب نبود
من نمیتونستم آروم و بدون خشم باهاش حرف بزنم
بنابراین سکوت رو ترجیح دادم
دیشب زودتر خوابم برد از خستگی
و رفتم باشگاه تماس گرفته بود من گوشیم سایلنت این روزها
به سختی هرچه تمام تر و سنگینتر از برنامه ام ورزش کردم
تا ناتوانی مطلق
امروز لگ دی بود
نابود کردم خودمو
انگار این حال بد دیشب رو روی دستگاهها و بدنم خالی میکردم
امروز مربیم سایز گرفت
خداروشکر دوربازوم یک سانت اضافه شده
و دور باسن هم نیز:))
شکم تغییری نداشتم به حمدالله:)
فقط دور کمر بخاطر این همه هله هوله یک سانت اضاف شده که یک ماهه رفع میشه:))
من برم به کارهام برسم