این دقیقا صحبتهای دیشب تپل هست
تپل: میدونی از همه چی بیشتر چی برام سنگین بود؟؟
من: چی؟
تپل: اینکه هیچ وقت نفهمیدی چقدر میخوام که پیشرفت کنی و چقدر بالارفتنت برام مهم بود!
چقدر حواسم بهت بود و وقت و انرژی و..............................
میدونی من واقعا افسرده شدم با رفتارات
مهم نیست الانم که فهمیدی داری گذشته رو فراموش میکنی خوبه
مهم برام اینه تو مسیر درست باشی!
فدای سرت اصلا
من هزاربار بهت گفتم وقتی افتادی دستمو بگیر پاشو
هرچی گفتم بازم مسیر خودتو رفتی
خواستم بگم در کل من هستم
یعنی همیشه بودم
بدون هیچ چشم داشت و منتی
میبینی که هزار بارم بری وبرگردی بازم پشتتم!
-------------------
اینا دقیقا حرفهای تپل بود
نمیدونم تحلیلم باید از این حرفها چی باشم
تپل برای من یه همکار یه دوست یه رفیق که از روز اول همکاری یه جور خاصی هوامو داشته
یبار با تراپیستم صحبت کردم
گفت به نظر من تپل دوستت داره مگه دوست داشتن چیه؟
اصلا به چی میگین دوست داشتن شما خانم؟
بعد حرفهای دیشبش منو به فکر فرو برد که تپلی که اصلا 24 ساعتش پره
همیشه ادمها به چپش هستن
در حین اینکه انسانه ادم حسابی و کمک میکنه به همه
ولی یه جورایی هم ادمها رو احساساتشون و... رو به چپش میگیره
بخصوص اگر اون ادم دوبار از یک مسیر اشتباه رفته باشه
حالا داره این حرفها بعد هزار بار که حرفش رو گوش نکردم
به من میزنه
بهم قبل عید گفته بود ماجرای داداشش رو که چطور برای همیشه گذاشته اش کنار
فقط چون دوبار دوتااز توصیه هایی که به من کرده بود به اونم کرده بود و گوش نکرده بود
دلم میخواد تپل فقط رفیقم بمونه و علاقه ای بهم نداشته باشه
از روز اول چنین چیزی رو آرزو داشتم
مثل روز اولی که با اقای ی آشنا شدم
هیچ وقت دوست نداشتم رابطمون از رفاقت و دوستی چیز دیگه ای بشه
ولی اون از اول میخواست اینو ...
بگذریم من الانم حالم خوبه شومیز سرخابیم رو پوشیدم و شلوار یخی مام استایلمو و یه رژ سرخابی
و رفتم باشگاه از شب قبل من همه چی رو اماده کردم
ست لباس باشگاهی قرمزم رو برای باشگاه انتخاب کردم
از کیف باشگام
تا خیس کردن برنج و لوبیا
و گذاشتن مرغ توی یخچال
چون میخواستم همه چی برای یه شنبه خوب آماده باشه
و مربیم امروز امتحان داشت دانشگاه و منو گذاشت باشگاه ورفت
من بچها رو گرم کردم
سریع برنامه امروزم رو انجام دادم البته با یه حواس جمع و کمی سبکتر از همیشه بخاطر درد کتفم
در پایان هم شکم ها رو زدم دیدم تازه یه ربع به 9 هست
از بچها خداحافظی کردم گفتم بمونن تا تایم بعدی شروع بشه من امروز نمیتونم بمونم تا سکشن بعدی
و پیاده اومدم تا خونه توی این هوای مطبوع
قشنگ نفسم جا اومد
الانم غذای ظهرم رو تقریبا اماده کردم
و باید بشینیم سرکارام
دیشبم بد خوابیدم و تا نیمه های شب خوابم نبرد
ولی امروز سرحالم و توی تمرینم کم نیاوردم خدا روشکر
خوب من دیگه برم رسما امروز رو اغاز کنم از نظر کاری
بچها یه نکته اینکه من مجبورم بخاطر حریم خصوصی خودم و میم و دوستاش حتی
یه چیزایی رو نگم یا اینکه تغییرشون بدم
پس گاهی ممکنه یه مقداری واقعیات متفاوت بشه.