دیروز سر یه شوخی من ناراحت شدم از میم
من عادت بدی دارم مثل گذشته وقتی ناراحت میشم فقط سکوت میکنم و میرم تو لاک خودم
یعنی اون تایم که شوخی میکردیم فقط خنده بودا
اصلا واکنشی نداشتم که میم متوجه بشه ناراحت شدم
فقط هرچی تماس گرفت جواب ندادم هرچی پیام داد جواب ندادم
بعد در نهایت بعد چندساعت گفتم بهتر از هم دور باشیم چند روز!
خودمم نمیدونم چقدر اون تایم ناراحت بودم که اینو گفتم
میم یهو فکر میکنم تعجب کرد اصلا نمیتونست درک کنه من چمه
هرچیم تلاش کرد فایده ای نداشت
در نهایت بعد از خلوت کردن کل روز با خودم
پاسخ دادن با کمال بی حوصلگی به تماس خانواده
وقتی یکم بهتر شدم بهش پیام دادم ازت ناراحتم
بابت فلان شوخی!
باهم در موردش صحبت کردیم
میگفت اصلا درک نمیکنم چرا وقتی ناراحت میشی ریکشنت اینه
همون موقع بگو ناراحت شدم ولی با تغییر رفتار و سکوتت این کارو نکن
منم قبول کردم این بخش از رفتارم درست نیس بالغانه هم نیست
وقتی ناراحت میشم باید همون موقع بیان کنم نکه چندساعت یا چندروز بعدش یادم بیاد و خودچس کنی بزنم به برق
فکر میکردم با احساساتم اوکی هستم
هروقت چیزی اذیتم کنه یاازارم بده رو راحت بیان میکنم
ولی هنوز کلی راه دارم توی این مورد!
میم همیشه رفتاراش مشخص یعنی دلیل تغییر رفتاراش کاملا معلومه
باثبات تر از منه تو رفتار و احساس
خوب بخشی از مودی بودن رفتار ما خانما برمیگرده به هورمون و...
خلاصه صحبت کردیم در مورد اون موضوع و باهم حلش کردیم
دقیقا شب قبل وسط سرخوشی برگشتم گفتم چرا ما دعوا نمیکنیم چرا قهرنمیکنیم؟
چرا هرسری هراختلافی پیش میاد هردومون بالغانه حلش میکنیم؟ یکم بچه بازی هم بد نیست!
گفت بیا چشم بزن رابطمون رو
که دیروز اون قهر پیش اومد:))))))
داداشی فکر میکرد من خونه مامان هستم
امروز که بهش زنگ زدم تعحب کرد
گفت من فکر کردم اونجایی هنوز
و عصری میخوایم بریم تو هم میای؟
میخوام دو روز بمونم
گفتم نه!
5شنبه که اومدی دنبال زن داداش باهات میام
زن داداش شیف بیمارستانیش شروع شده باهاشون نمیره
میم دلش میخواست بیاد شهرمون
گفت روزی که تو رفتی بمونی منم میام اونجا دلم میخواد اونجا ببینمت
قرار بود از فردا مرخصی بگیره اگر مشکلی پیش نیاد!
یکم تو لکم
تپل با مدیر به تریپ هم زدن ناجور
منم که تو تیم تپل هستم
احتمال اینکه قطع همکاری کنه هست
حوصله نگرانی برا کار رو ندارم!
دیروز روز خوبی نبود ولی امروز سعی میکنم روز خوبی بسازم
دیروز خونه رو مرتب کردم
امروز بایدتکلیف لباسها رو مشخص کنم دیگه
ساقی هم زنگ زد دیروز بیا بریم بیرون حسش نبود که برم!
مصرف شیرینیم خیلی زیاد شده بسکویت و هله هوله میخورم خیلی
کاش زود تعطیلات تموم شه که من برم باشگاه و زندگیم رو روال بیفته
---------
در آستانه روزهای تولدم همیشه حس خوبی ندارم یعنی میشینم ببینم باخودم چند چندم؟
داشتم به اینکه چقدر ما توی این کشور خودمون نیستیم فکر میکردم!
مثلا انتخاب دین
مثلا انتخاب گرایش جنسی! و...
خیلی چیزا خیلی از خوب هاو بد هایی به ما دیکته شده!
وما چقدر خودمون نیستیم!
گم کردم خودمو