برگشتن موقت!

خوب امروز موقتا برگشتم خونه خودم

میگم موقت چون دوباره دوروز دیگه که داداشی برگشت باهم در رفت و امد به خونه مامان خواهیم بود

یااینکه کلا اونجا میمونیم تا13 به در

راستش روزی که مامان اینا رفتن مراسم خاکسپاری بندر

صبر کردن اذان رو بگه که روزه هاشون خراب نشه 

و با داداش رفتن 

دیگه همون موقع که از خونه زدن بیرون من هم باهاشون رفتم خونه قدیمی

اجی برام باقلا پلو و ماهی درست کرده بود

اونجا بردم ناهارم رو خوردم که یکی در زد

گفتم شاید یکی از همسایه هاست متوجه شده که اومدیم اینجا سربزنیم 

اونجا چون خونه نیمه ساز هست در خونه اف اف نداره

بعد همینطوری در میزد یه شماره ناشناسم به من زنگ میزد همزمان

هیچی گفتم لابد اشناست

هیچی دیگه جواب دادم دیدم که عروس داداش هست!

گفت عمه حدس زدم اومده باشی شهرمون و اینکه دلم تنگ شده

گفتم شاید دوست داشته باشی رادین رو ببینی 

اومدم پیشت 

هیچی دیگه درو باز کردم و رادین از همون موقع خودش پرت کرد بغلم 

بچه ایقدی نمکی وشیرینه

سفیدیش وچشاش به ما رفته 

یعنی چشاش کپی چشای داداش بود 

با همون رنگ تیله ای 

رادین الان شش ماهشه دقیقا 

ایقدی بچه با محبتی و گرمی بود خیلیم آروم بود دیگه من پذیرایی کردم و نشستیم به حرف زدن 

و بچه هم چسبیده بود به من 

منم مامان اینا دوبار زنگ زدن چیزی نگفتم چون واقعا من خودمم سورپرایز شده بودم

و نمیدونستم واکنش احتمالی اونا چه خواهد بود!

دیگه پاشدم شام درست کردم 

چون مااونجا یخچال فریزر داریم توی سوئیتی که گوشه حیاطه 

و برا شام قیمه درست کردم همزمان رادین هم به من چسبیده بود دوبار هم خوابوندمش یه چرتی رفت

ایقدی ادا درمیاورد و می خندید بچه که جا خودشو تو دلم باز کرد 

عروس هم کلی درد دل کرد که زنیکه چقدر عذابش میده و اذیتش میکنه ورفته رو کلید خونه اش زده!

و کلا یهو کلید میندازه میاد بالا !

چقدر باید یه ادم بی شعور باشه اخه 

محمدرضا میدونست اومده پیش ما 

خودش رسونده بودش!

گفت بهش گفتم عمه موجا حتما اومده میخوام برم بهش سربزنم 

دیگه هیچی مامان اینام دقیقا با اذان رسیدن من 

تو حیاط بودم داشتم رادین رو اروم میکردم یکم بی قراری میکرد دندون داره 

درد داشت همشم صورت منو گاز گاز میکرد:)))))

دیگه اجی بغلش کرد دقیقا حس اجیم مثل من بود بهش

سامی و مامان هم دوستش داشتن 

وسامی فرستادم برام پول نقد درآورد

دیگه هممون بهش کادو و عیدی دادیم و من وسامی و اچی جدا جدا مبلغ خوبی هم شد عیدی هاش

مامان از طرف خودش جدا بهش عیدی داد از طرف بابا هم جدا گفت چون اولین نتیجه امون هست کادو که قبلا بهش داده بود.

دیگه خلاصه بچه اندازه 6 ماهی که محبت ندید بود از خانواده پدریش محبت دید 

چون عروس میگفت فاطیما هم بابچه جور نیست کلا اصلا توجهی بهش نداره وقتی میاد

زنیکه هم که کلا میگه من اعصاب بچه رو ندارم!

دیگه شام خوردیم و موندن تا اخر شب بعد دیگه رفت 

چون دیگه رادین وقت خوابش بود و بی قراری میکرد 

ولی کلا دوسش داشتم بچه اروم و با محبتی بود اصلا تو اون 10 ساعت بغل مامانشم نرفت:)))

دیگه بعدش ماهم رفتیم خونه جدیده خوابیدیم و به خیر گذشت

میخواستم من دیروز بیام که دیگه  داداش که نبودش

اجی هم گفت بمون بریم کوه 

عصر رفتیم کوه و من کلی عکس گرفتم 

و هوا هم عالی بود اجی واسه من چایی و خوراکی هم اورده بود خودشم اذیت نشد چون هوا خنک بود 

کلی هم باهم عکس گرفتیم 

میم هم این چند روز اصلا جز واسه خرید خونه و سرخاک باباش اصلا از خونه بیرون نرفت

هرچیم امید اومده بود دنبالش چند بار اصلا باهاش نرفته بود 

درکش میکنم خونه اشون سوت و کور شده بعد باباش

میم هم که عاشق باباش هنوز 

منم سعی میکردم اصلا حرفای ناراحت کننده نزنم 

کلا فقط مسخره بازی درمیاوردم

تااینکه دیروز پیام داد من دارم باامیدمیرم بیرون خیلی خوشحال شدم بالاخره زد بیرون واسه گشت وگذار

هوا هم اینجا عالی یکم سرده 

و هم بارون میاد خوبه واسه بیرون رفتن دیگه در نهایت دیشب سامی هماهنگ کرد امروز ظهر راننده بیاد دنبالم 

منم صبح کارای شرکت انجام دادم

میم که ساعت 7 شده ساعت کاری اداره اشون 

بنده خدا صبح عین معتادا بود:)) بسکه این تایم خواب بوده این چندروزبدنش عادت کرده 

من تااومدم دیگه ساعت 5 وخوردی بود 

اولین کاری که کردم خونه رو تی کشیدم وباز جارو چون چندروز نباشم خاک میشینه همه جا

میم هم بیدار موند تا من برسم 

نگران بود میگفت جاده شلوغه 

البته همدیگه رو ندیدیم 

 

من تمیز کردم خونه رو چایی دم کردمو یه قهوه خوردم 

رفتم تو محله نوار بهداشتی بگیرم گوشی هم نبرده بودم فقط کارتمو برداشتم 

میم هم قبلش زنگ زد گفت داره میره شرکت بعد چند روز ببینه چه خبره 

من رفتم خرید کردم برگشتم دیدم میم داره وسیله از تو اون یکی ماشینش درمیاره میذاره تو یه ماشین دیگه اش

رفتم اونور خیابون که یکم بترسونمش

دیگه دلم نیومد گفتمم شاید منو دیده سلام دادم بچه ماتش برده:)))))))))))

میگه تو اینجا چه میکنی خیر مقدم و خوش اومدی و...

میگم ها داری جنازه اون دختره رو که کشتی منتقل میکنی به این ماشین که مشخص نشه:))))

هنوز تو بهت و تعجب بود بچه من دیگه خداحافظی کردم اومدم خونه 

زنگ زد گفت من کلا من چندروزه ندیدمت ماتم برد:) انتظارش نداشتم اینطوری ببینمت و اینا و...

گفتم خوب شد نترسوندمت:) گفت اره واقعا سکته میکردم اقا من قلبم ظرفیت نداره 

گفت خوب خریدات به من میگفتی خسته پاشدی رفتی خرید گفتم نه خرید انچنانی نبوده و.. خرید شام رو نیم ساعت دیگه میرم 

گفت نه خودم شام می گیرم نمیخواد الان داری میشوری و میسابی شام هم هرچی بخوای مهمون من 

دیگه قبول نکردم 

گفتم ولی  من بیرونم تا 10 اگر نظرت عوض شد بگو

من دیگه یکم استراحت کردم و اینا دیدم حسش نیست پاشم برم باز بیرون 

هوس ساندویچ کالباس کردم 

زنگ زدم به میم گفتم حسش نیست برم بیرون 

گفت پس من میگیرم میارم عاشق اینه من یه چیزی ازش بخوام 

هی شونصد بار زنگ برا انتخاب نوع کالباس بعد نوع نون بعد سس

برا نوشیدنی گفتم جان مادرت بسه:))))) اصن نمیخوام نوشیدنی دوبطری بزرگ اب گاز دار تو یخچال هست

اورد شامم رو تحویل داد ورفت بعد نیم ساعتم زنگ زده ببینه مزه اش خوب بوده پسندم بوده یانه:(

خوشحالم اومدم خونه خودم و خلوت خودم 

واقعا هم عید امسال یکم دلگیر بود 

تو فکرم برم بندر ختم.

 

 

موجا ... ۳ خوشم اومد :)
Divine Girl

ماهی ماه

فدایت ماهی از خودته:*

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
موجا نام پیرترین تمساح جهان است...
تا جایی که علم پیش رفته تمساح ها تنها موجودات جهان هستند که پیر نمیشوند و ارگان های داخلی تمساح ها هیچ وقت پیر نمی شود!!و عمر نامحدود دارند مگر بر اثر شکار یا بیماری و.... بمیرند.
اینجا قرار از خودم بنویسم بدون هیچ روتوشی!!
پیوند ها
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان