خوب احتمال میدم این اخرین پست 1401 باشه!
با تموم وجودم سال 1400 و 1401 برام بد شروع شدن
بهمن 1399 اون اتفاق و با افسردگی و جان کندن سال جدید رو شروع کردم تا تونستم به یه ثبات برسم
و حالمو خوب کنم مریضی داداش و فوتش تو بهمن 1400
دقیقا شروع دوتا عید با یه حال وحشتناکی بود
امسال رو نمیدونم تا اردیبهشت چطور شروع شد
چی شد
فقط خاطره ای از شروعش ندارم
اونقدر سوگوار بودم که متوجه هیچی نبودم
از اردیبهشت به اینوریادمه
که درگیر درمان افسردگی ناشی از سوگواری و ای دی اچ دی همزمان بودم
و هزاران دارو تست شد
و هیچ اثر خوب و مفیدی برای روح و روان من نداشت
اما از چیزای خوب امسال بگم که به نظرم بیشتر بود
درسته با یه حال بدی شروع کردیم من و خانوادم ولی تونستیم ازپس این سوگ خوب بربیایم
از خودم راضیم و عملکردم در 1401
از نظر روحی خیلی رو خودم کار کردم و تمرکزم بیشتر روی خودم بود
ورزشم رو خیلی خوب پیش بردم و هدف امسالمم دقیقا پیگیری ورزشم هست و ادامه دادن توی همین فیلد خودم
یادگیری چندمهارت جدید که خیلی هم سخت بود
اینم از پسش براومدم
بعد دوسال تلاش کردم وارد رابطه بشم
که به نظرم توی بخش عاطفی هم خوب عمل کردم تلاشمو کردم
با بخشی از ترسهام از رابطه خوب روبه رو شدم
اول با دکتر که واقعا بخشی از باگ های ذهنی من رو بهم نشون داد
و خیلی هاش درمان شد در من
یا حداقل جاش رو پیدا کردم واقعا ازش ممنونم
بابت اینکه به من خیلی چیزا یاد داد تو اون رابطه محدود با زمان کم
و بعد وارد رابطه شدنم با میم که یکی از بهترین اتفاقات امسال بود برای من
میم امروز میگفت تو بهترین اتفاق 1401 بودی برام
من نمیتونم اینو به جرات بگم بهترین اتفاق 1401 ام بوده چون بخش اعظمی از بهترینها چیزای دیگه بوده که مربوط به خودم بوده
ولی میم یکی از اونا بوده برام
امسال سال پر درامدی نبود برام
ولی سال آرومی بود
وازش ممنونم میبوسمش و میذارمش کنار
و سال جدید ان شالله ابستن اتفاقات عالی و شاد و پر آرامش و پر برکت باشه برای همه ی مردم کشورم و حاوی آزادی ان شالله.
خوب دیشب با حال بدی نشسته بودم پای سیستم و کارا رو میکردم
دااداشی زنگ زد یه قرار کاری داشتم من نرفتم
گفتم یه تحقیقی کنه بعد من برم
حس خوبی به مدیر اون مجموعه نداشتم مال همین جا بود
خیلیم تماس میگیرفت من جواب نمیدادم
داداش تحقیق کرد گفت ادم مناسبی نیست و... یکمم کلاهبرداره!
دیگه هیچی خداروشکر به خیر گذشت
بعد به داداش میگم باز به حس ششم خودم و علائمی که مغزم خوب انالیزشون میکنه
اعتماد بیشتری پیدا کردم
بنده خدا چندبار دیروز زنگ زد نتونستیم همو ببنیم کار داشتم من
امروزم که خداروشکر حرکت کردن به سمت اصفهان
میم پیام داد که حالش خیلی خوب نیست و داداشش بلیط گرفته امروز داره برمیگرده تهران
واقعا تو این 14 روز که تهران خلوته و...
اینم مساله داره و تنهاست چرا؟
قشنگ همه خانواده رو دم عیدی بهم ریخته
نتونستم راضیش کنن که بلیط رو کنسل کنه
دیگه ساعت 12 صحبت کردیم دلش گرفته بود گفت میای اینجا ؟
بااینکه خسته بودم ولی قبول کردم چون بهم نیاز داشت
اون دقیقا همیشه کنارم بوده
و اینکه میدونست خسته ام
دیگه پاشدم یه ظرف توت فرنگی برداشتم رفتم اونجا
دیدم چقدر غمگین
یکم حرف زدیم و خوابیدیم خسته بودیم دوتامون
من که شونه ام درد میکرد هی بیدار میشدم
صبحم زود بیدارشدم ساعت 6ونیم
به بهانه گرم بودن رفتم سروقت لباساش و یه تیشرت پوشیدم
میخواستم ببینم سایز لباسهاش چیه
میخوام برا عیدی یه تیشرت یا پیرهن واسش بخرم
تاالان من برای میم هیچ کادویی نخریدم فکر کنم وقتشه
ببینم وقت میکنم عصری برم یا نه
چند روز پیشا گفتم تولد سامی ادرس بوتیکی که ازش خرید میکنه رو بهم داد که یعنی برم برای سامی خرید کنم:)))))
حالا ببینم چیز مناسبی میبینم تو اون بوتیک اگر نه
داداشی هم اومده بود کلید خونه رو از بالا در انداخته بود داخل که بدم به داداش کوچیکه
قرار بود تا اینا برگردن داداش بیاد خونشون با دوستاش
خوب من برم که کلی کار هست.