حدود یک ساعتی هست رسیدم خونه خودم
داشتم به این فکر میکردم که خونه تکونی کنم
بعد وقتی به لیست بلندبالای کاریی که تعهد دارم بابتشون نگاهی انداختم
به خودم گفتم موجا جان غلط زیادی نکن لطفا:)))
به همین نرمی باخودم رفتار کردم
تی کشیدم خونه همینطوری تمیز کردم گاز و اینارو
فرش اشپزخونه رو پهن نکردم جاش یه روفرشی پهن کردم که کثیف نشه فرشه
چون قرار کابینتها و... تمیز کاری اساسی بشن
باخودم فکر کردم من توانایی انجام همه ی اینکارو باهم ندارم یعنی دارم وقتشو ندارم!
و اینکه چندروز خونه تو هم باشه و .... منو دیوانه میکنه
پس تصمیم گرفتم یک لیست بنویسم وهمه ی کارهایی که باید تا عید انجام بشه رو نوشتم
و اینطوری میدونم چه کارایی دارم و هرروز چقدرش رو میتونم انجام بدم
بخش مهم و زیادیش هم رفت واسه روز 5شنبه و جمعه که تعطیلم
باید ببنیم این کارمون عید تعطیل میشه یانه
تا همین هفته پیش جمعه ها هم تعطیل نبودیم!
چیزایی که برای فصل بهار نیاز دارم رو هم باید لیست کنم
خریدای شوینده خونه و...
فعلا خونه تکونی رو با انداختن لاک های خشک شروع کردم
و ببنیم چطورپیش میره بقیه جاهای خونه هفته پرکاری هفته آخر سال
تازه بولت ژورنالم مونده
چندتا تماس مهم کاری و... مونده
دکتر ویس داده بود بلند بالا
که طرح پژوهشی که دنبالش بودیم بخشیش تصویب شده!
دکتر که میگم همون تراپیستم هست که پیشنهاد کار داد روز اخر
گفته بود 5شنبه یا جمعه صبح صحبت کنیم که من وقت نشد
باید بهش پیام بدم بگم که نبودم و ....
باهم صحبت کنیم
گویا دکتر قضیه رو بسیار جدی داره دنبال میکنه
البته از جایی دیگه رابطه ما دیگه بیمار ودکتر نیست
خودش هم حرفه ای هست
و چون من گفتم روز اخرمه پیشنهاد کار داد!
وگرنه خیلی به رابطه بیمار و دکتر احترام میذاره و یک ذره اجازه تخطی از این اصول رو نمیده
پس ذهنم اون موضوع درس خوندن مجدد هست
ولی فعلا فرصت فکر کردم بهش رو ندارم چون زندگی روی دور تند هست
دلم برای میم تنگ شده:(
زنگ زده ببینه رسیدم؟
میگم پس کو ریسه ها؟ چرا محله رو چراغونی نکردین؟
این چه وضعه محله است که اب و جارو نشده من اومدم:)))
قبلی که حرکت کنیم به داداش گفتم منو ببره سرخاک
رفتم پیش داداشم
وقتی از دور مقبره اش رو می بینم بدونی که بخوام اشکام سرازیر میشه
منی که سخت گریه میکنم
اشکم دم مشکمه
بهش میگم بهار داره میاد و دو تا بهار بی تو و عید بدون تو برام خیلی معنایی نداره
میگم به بابا مراقبتش باشه که مریضه داداش
هواشو داشته باشه
به ننه و بابابزرگ سلام دادم وبه خاله میگم اگر جمعتون جمع هست اگر همدیگه رو مبینید عزیزانم
مراقب هم باشید هوای همو داشته باشید که زندگی بی شما بر ما سخت میگذره
بخصوص هوای داداشم رو داشته باشین اون دلش کوچیکه زود دلتنگ میشه میشناسمش
میدونین فکر میکنم اونم دلش برای من تنگ شده تنگ شده میدونم و حسش میکنم
نمیدونم ته جهان بینیم در مورد مرگ به کجا میرسه یکسال واندی درگیرشم
ولی هرچی هست هیچ وقت مرگ برام ترسناک و وحشتناک نبوده
جالبیش همینه با قلب تیکه تیکه ام با اشکهام هرگز یه ذره هم بدبین نشدم به ماجرای مرگ
و خوشبین بودم که همه ی ادمها با مرگ حالشون خوبه و احتمالا مجدد برخواهند گشت
چون این زندگی خیلی فرصت کمیه برا تجربه
نمیدونم
هرچی هست جهان بینیم اینونمیگه که با مرگ تموم میشیم!
حال میم هم خوبه خیلی خوب
داره خوب به پذیرش میرسه دیگه هروقت خاطره از باباش و داداشش تعریف میکنه اشک نمی ریزه
گاهی حتی خاطره های خنده دار تعریف میکنه
دلم برای باشگاه هم تنگ شده فردا صبح پاشم برم یه حال اساسی کنم
مربیم بنده خداهرروز پیام میده و زنگ میزنه
میگه باشگاه بدون توصفایی نداره حریف:))
میم هم رو قضیه باشگاه رفتن خیلی حساس شده
مشوق خیلی خوبیه روزهایی که حالشو ندارم خیلی انگیزه میده که باشگاه رو ول نکنم
امروز مجدد امیر پیام داد درمورد پروتئین ایزوله و امینو اسید و.... سوال پرسیده بود!
یعنی میخواد بگه داره میره باشگاه!
و مثلا به معیارهای من داره نزدیک میشه!
درصورتی که برای من واقعا مهم نیست بره نره و...
اون ادم امنی برای رابطه نیست یکی از دلایل مهمم همینه
خوب من برم کارای شرکت رو تموم کنم که دیگه دیره
و بعدش به کارای که تا شب میتونم انجام بدم برسم ببینم به کجا می رسم
خوبش اینه الان سالن تمیزه
و اشپزخونه :)))))