این روزها نفس کشیدنم سخته
اما ولی حال روحیم خوبه
سبکم
کم اضطرابم
سوار بر موج زمان!
یه چیزی در مایه های زندگی در لحظه !
انگار بعدتر ها و آینده نیستم!
شاید هم بخش آینده نگری مغزم خراب شده و از کار افتاده!
هرچه هست دوست دارم زمان متوقف شود!
بعد از گذشت سه ماه و چند روز از رابطه ام با میم
باید اعتراف کنم این چندروز اخیر حس میکنم میم جای خودش رو توی قلبم پیدا کرده
یه چیزی شبیه یک جوونه کوچک!چیزی شبیه یک دلبستگی کوچک!که زندگیت را مختل نمیکنه!
چیزی که پشتش کلی مقاومت و منطق خوابیده
نمیدونم احساسی که پشتش منطق باشه تهش چی میشه؟
بخشی از عیبهاش را میبینم و میدانم
عیبهایم را بدون هیچ روتوشی نشانش می دم
دیروز کارای عقب افتاده تموم شد دقیقا تا ساعت 12 شب طول کشید!
و من فرصت کردم این بین یه خورشت بامیه خوشمزه درست کنم
سریع برم تا سوپری که جدیدا در محلمان باز شده و یه خانم سبزه رو اون رو اداره میکنه آلوچه خورشتی بخرم!
کلوچه وبسکویت میخورم این روزها
چون اشتها ندارم میلم فقط به سمت شیرینی میره!
ترشی هم که برای وضعیت ریه هام خوب نیست!
میم هم درگیر بدو بدوهای اخر سال اداره است
ولی حواسش هست که حواسش بهم باشه
زنگ میزنه میگه اب پرتقال و اب هویجها رو خوردی ؟
میگم بله
شب میاد دم در خونه با یک کیلو بستنی سنتی و یه بطری بزرگ اب هویج و اب پرتقال
کیف میکنه که به من برسه
که اجازه بدم بهم برسه
ولی من ادم حساسیم روی این مسائل با خودم فکر میکنم چطور جبران کنم؟
من ادمی نیستم از نظر مالی و حمایتی برم زیر سایه یک مرد!
انهم از نوع ایرانیش!
مثلا فکر میکنم بجای این خوراکی ها براش کلوچه درست کنم وقتی خوب شدم؟
یااینکه براش معجون درست کنم؟ یا بسکویت ؟
من همیشه ادم قدردانی بودم و هستم
ولی در رابطه بودن رو فکر میکنم خیلی بلد نیستم
این بخش از وجودم
درمورد کادو گرفتن و یا هزینه های مالی که فرد در رابطه انجام میده بسیار حساسه!
نمیتونم این بخش رو بپذیرم نمیدونم بابت بابتش تراپی برم صحبت کنم
یا مشورت بگیرم
امروز میخوام با تراپیست قدیمیم صحبت کنم همون که یکسال و اندی ازش تلفنی مشاوره گرفتم
امروز سه شنبه است وباهاش صحبت میکنم.
ببینیم ایا این نشونه یه مساله در منه؟ یا استقلال بیش از حده؟ یا چیز دیگری؟
دیروز با یک شماره ناشناس مرحوم دکتر امیر زنگ زدن
چندباری تماس گرفتن گفتم لابد کسی کاری داره چون پیام داد منو با اسم کوچیک صدا زد موجا جواب بده کار واجب دارم!
وقتی جواب دادم دیدم ایشون هستن!
خیلی اروم و متین صحبت کردم و حتی عادی!
تا صدام رو شنید طبق عادت شروع کرد به تجویز دارو وشرح حال پرسیدن!
گفتم دکتر من عادت به مصرف دارو در دوره سرما خوردگی یا حساسیت ندارم بگذریم
کار واجبت رو بگو؟
ربطش داد به قندشکن!
و سوال پرسیدن در مورد اون!
میدونستم بهانه است
راهنماییش کردم میخواست صحبت را به درازا بکشونه که با عذرخواهی و اینکه من الان کار دارم
قطعش کردم
واقعا دلم نمیخواست باهاش در ارتباط باشم
یعنی دارم فکر میکنم مثل همیشه چرا من ادم ها رو راحت از زندگیم حذف میکنم؟قبلترها کمی تامل میکردم
اما این دوسال اخیر انگار برام خیلی راحتتر شده این کار
وقتم را تلف کسی نمیکنم
فرق نمیکنه اون ادم کی باشه!
لزوما منظورم پارتنر یا یک اقا نیست!
دیشب با تپل حرف زدیم یعنی زنگ زد
کمی حرف بارهم کردیم به شوخی! و کل کل همیشگی
میگه هنوزم ادم نشدی!میگم بله هنوزم فرشته ام
شماره حساب خواست به اصرار
بابت کمک هام روی سایتش
که از خجالتم دربیاد
بابت کمک های کمم هم به نظرم مبلغ خوبی واریز کرد
وشیرین بود برام!چون اولین درامدم از این تخصصم محسوب میشد!
امروز به توصیه میم تا ساعت 10 خوابیدم
میگه باشگاه نمیری حداقل بخاطر مریضیت بیشتر بخواب صبح
که زودتر خوب شی ولی من کلا زود بیدار شدم این روزها
که کارای عقب افتاده شرکت رو به انجام برسونیم
امروز دیگه خوابیدم
تا بیدار هم شدم دیدم فندک گاز خراب شده
رفتم فندک و کبریت خریدم
و تا صبحانه اماده کردم طول کشید
دلم برای صبحانه فقط چیزای خنک میخواد!
دیشبم شامم شد بستنی !
باید با جو دوسر اوتیمل یخچالی درست کنم که هوس بستنیم کم بشه!
با پودرپروتیین و موز هم بستنی رژیمی درست کنم که بستنی کمتر بخورم
هرچند میدونم میم میره میخره مرتب میاره واسم
ولی فکر میکنم این هفته حداقل یک کیلو وزن کم کردم از بی اشتهایی!
امروزم که زبان داریم
بقول استادم بازم یه ریدینگ دیگه و یه چالش دیگه و یه یادگیری دیگه!