دنیا دور سرم میچرخه
بدن درد دارم
کمرم به شدت درد میکنه
تنفسم یکم سنگینه
گوشه خارجی دوتاچشام دردناکه
و توی سرم انگار دارن سنج و دمام میزنن!
بدنم یه جوری داغه بقول میم رو درجه یک و نیم هیترگذاشته شده
حالا نمیدونم اینا علائم سرماخوردگی هستن
یا کرونا
یا حساسیت بهاره ام؟
من شهریور هم اینطوری شدم
ولی این بار عطسه ندارم
علائم حساسیتم همراه با عطسه است
البته تب هم میگیرم در برخی موارد و کمی از این علائم رو در دوران حساسیتم تجربه میکنم
ولی این سری توان جسمیم خیلی کمه
اشتهامم کمتر شده
جوری که دیشب من شام نخوردم!
میم تعجب کرده بود منه خوش خوراک که دوبرابر اون میخورم
شام نخورده بخوابم!
اجی که رفت من دوش گرفتم البته برام داروهام رو گرفته بود
من به محضی که خوردمشون چون همه داروهای ضد حساسیت یه جورایی خواب اوردن
من بی هوش شدم با لقمه آخری ناهار!
یه جوری خوابیده بودم انگار صد ساله خوابم میم که زنگ زد بگه از سرکار اومده
صدام رو که شنید کلی معذرت خواهی کرد که بیدارم کرده
اجی هم اومده بود بالا سرم که من میخوام برم دیرم شده باید برم بچها رو بردارم خونه شون
برات قهوه و چایی دم کردم
بعد نیم ساعت تازه تونستم از جام بلند شم و قهوه خوردم و اجی گفت زن داداش زنگ زده
گفته من میخوام برم اصفهان بچها گفتن ما عمرا باهات بیایم! اونم با اتوبوس
ترجیحمون اینه بریم خونه مامان بزرگ بندر
ایقدی این دوتا جوجه زنگ میزدن به اجی که سرسام گرفتم من
حتی نتونستم اجی رو بدرقه کنم
دیگه اجی رفت منم رفتم دوش گرفتم یکم سرحال شم بشینم پای کارای تپل
تا ساعت 8 به زور خودمو نگه داشتم اصلا نا نداشتم پای لپتاپ بشینم
یکم فرنی درست کردم شیر هم تو خونه نبود با شیرخشک درست کردم!
اختراع جدید!
میم زنگ زد حالمو بپرسه دید نابودم گفت میخوای من برات شام بگیرم یا بیا ببرمت دکتر حداقل
گفتم نه اوکیم میرم میخوابم
فرنی خوردم و اسپند دود کردم و خزیدم توی تخت
همینطوری خواب وبیدار بودم تا ساعت 10 که میم زنگ زد باز ببینه من بهترم؟
گفتم هیچی بهترم فقط اشتهام کور شده
گفت پس بیا خونه من بخواب که اگر تبت شدید شد یا حالت بدتر شد حداقل من کنارت باشم ببرمت دکتر
گفتم بذار اگر بهتر نشدم بهت میگم همینطوری اونم صحبت میکرد باهام خوابش نمیبرد از نگرانی.
پیج یکی از دوستای میم تو سجست های اینستام بود
که پرایوت هم نبود این دوستش رو میشناسم یکی دوباری تلفنی حرف زدیم سریه مساله ای تخصصی ازم مشورت میخواست
و از طرفی میم صمیمی ترین دوست این اقای دکتر محسوب میشه
بعد عکس دخترش تموم هایلاتهاش از میم بود! تااین حد میم رو دوست داره
یهویی یه دونه پستش حال منو بد گرفت
فیلم تشییع مراسم بابای میم بود
و اونقدر توی این فیلم 3 دقیقه ای میم شکسته و نابود بود ولی خودش رو سرپا حفظ کرده بود و همه جا کنار مامانش بود
روز خاکسپاری که دلم ریش شد
دلم میخواست اون روز میتونستم کنارش باشم
وبه این فکر میکردم که من خودمم هفته قبل این چنین روزی عزیزترینم رو به خاک سپرده بودم
و خوب شد که میم رو هیچ وقت این مدلی ندیدم!
تا ساعت 1 سرکردم خوابم نبرد دیگه ساعت یک پاشدم رفتم اونجا
میگه چقدر لاغر شدی توی این دو هفته اخه
دیگه لپام کامل اب شدن:(
بااینکه این دوهفته عین چی من اشتها داشتم میخوردم
ولی وزن وسایز کم کردم!البته ورزشم سنگین بود این مدت
باید یکم بیشتر خودمو تقویت کنم.
یکم نشستیم حرف زدیم شقیه ام رو یکم ماساژ داد بهتر شدم
دیگه من خوابیدم میم تا صبح بنده خدا بیدار بود
تب منو چک میکرد
منم نفسم بند میومد خوروپوف میکردم
اینم میترسید من نفسم قطع بشه همینطوری تا ساعت 6 من هی میخوابیدم هی بیدار میشدم
هرسری هم که بیدار میشدم میدیدم میم بنده خدا نابوده از بی خوابی ولی بیداره
ساعت 6ونیم تا 8ونیم همینطوری حرف زدیم من یکم بهتر بودم
از هردری حرف زدیم هم مسخره بازی درآوردیم اون موقع صبح
بهش گفتم اون کلیپ خاکسپاری رو دیدم و...
میگه خیلی بعد سالگرد روحیه ات خوب شده موجا
به پذیرش رسیدی
خود میم هم بهترشده
من هنوز سرم درد میکرد از کم خوابی
ساعت 8 ونیم اومدم خونه گرفتم خوابیدم تا همین الان
بچها که رفتن پیش مامان و خوشحالن
زن داداشم هم رسیده بود گفتم براخودتون عین نامزدی خوش بگذرونید بدون مزاحمت جوجه ها:)))
من برم یکم پای کارام بشینم تازه داره مغزم بیدار میشه.
ناهار هم میم به مامانش گفته بود بیشتر درست کنه که واسه من غذا خونگی بیاره
دستپخت مامانش رو دوست داشتم طعم غذای مامانها رو میداد یه پاستای خوشمزه درست کرده بود. دستش درد نکنه.