عطر قهوه و چای تازه دم، صبح آدینه ام باش...

این روزها استرس های میم داره به من منتقل میشه 

دیشب فهمیدم علت کم خوابی این دوسه روزم دقیقا همین بوده

خاموش نکردن گوشیم تایم خوابم

گوش به زنگ بودنم 

که اگر حالش بده پیشش باشم 

دیشب که دیگه داداشش سنگ تموم گذاشت!

ساعت 5 که میم و خانواده از سرخاک برگشتن 

جناب اقای سوپراستار نبودن 

گوشیشون هم روی کانتر اشپزخونه گذاشته بود 

تااینجا همه چی عادی بود!

ولی ساعت رسید به اخر شب ایشون نه پیداش شد نه تماسی گرفت!

مادر میم استرس وحشتناکی گرفته بود

زنگ زده بود به میم و دامادشون و شوهرخاله هاش و عموش

همه صدبار رفتن سرخاک همه ی جای شهر گشتن 

هرجایی که فکر میکردن ممکن باشه 

با همه ی دوستای اندکش تماس گرفتن

هیچ کس اطلاعی نداشت پیداشم نکردن 

ساعت 12 طلبکارانه برگشت!

که یادم رفته گوشی رو ببرم!

یعنی وجودداداشش استرس خالی 

از طرفی نیومدنش یه استرسی داد به میم و...

اومدنش صدتا عذابه موندنشم که کلا داره حال منم بد میکنه 

جوری که واقعا دارم به این فکر میکنم این رابطه رو تموم کنم 

من واقعا نمیتونم حواشی داداشش رو تحمل کنم داره روی رابطمون اثر میذاره 

ما نتونستیم ده روزه درست حسابی ببنیم همدیگه رو اصلا حرف بزنیم درباره خودمون 

واقعا داره عصبیم میکنه وجود مهران 

چون میبینم میم بال بال میزنه به زندگی برش گردونه 

برگردونش به روزهای اوجش

از افسردگی نجاتش بده 

یادش بیاره کی بوده و...

امااین ادم هیچی به تخ*ش هم نیست

یااونقدرافسردست که براش مهم نیست و نمیبینه عزیزانش رو داره نابود میکنه

یااونقدر خودخواهه که اصلانابودی عزیزانش براش مهم نیست

تمام اون مدت که نبود همه فکر میکردن ممکن بلایی سرخودش اورده باشه یا بلایی سرش اومده باشه 

کسی که یه برادر از دست داده به همه ی اینا فکر میکنه مادری که پسرش از دست داده سالها قبل

مطمئنا اولین چیزی که به جونش میفته ترس از دست دادن دوبارست 

واقعا مهران به معنای واقعی ادم بیشعوری هستی! همین.

تا ساعت یک و خوردی این اتفاقا طول کشید 

میم رفت بیرون بعدش یه سیگار بکشه حالش خوب نبود ازطرفی هم میخواست خشمش رو کنترل کنه به مهران چیزی نگه

منم این وسط خسته بود خوابم میومد 

نشستم فیلم دیدم 

نگران میم بودم واقعا بااین فشار و استرس و بی خوابی ممکن براش اتفاقی بیفته

چند شبه میگه قلبم درد میکنه

یه هفته ست میم یا میره مراسم عزا یا سرخاک و مراسم خودشون 

امروز دیگه بهش گفتم بابا بسه تشک لحاف گذاشتی تو قبرستون 

بکن بابا

این وسط یکمم زندگی کن

اگر میخوای بری ختم برو خونه اون بنده خدای عزا دار اونم یه شبی قبل چهلمشون

لازم نیس بری تشیع

ول کن بابا 

وقتی برگشت خونه ساعت 1 بود بهم اطمینان داد اوکی هست

منم گرفتم خوابیدم و گوشی رو خاموش کردم

میم فکر میکرد عین دوشب گذشته گوشیم روشن میذارم 

ساعت2 ونیم پیام داده بود بیداری زنگ بزنم؟ میای بریم بیرون؟

ظهر که بیدار شدم زنگ زدم دیدم همچنان بیداره 

بهش حق میدم 

و نمیخوامم رفیق نیمه راه باشم 

اما واقعا من خودم در وضعیتی نیستم بتونم استرسهای یکی دیگه رو هندل کنم

این هفته پیش رو هم هفته مهمی واسم 

باید یکم بیشتر تمرکزم رو خودم باشه

هرچند میدونم میم پیش تنها کسی که میتونه درددل کنه و خود واقعیش باشه منم

ولی واقعا من الان در شرایطی نیستم خیلی بتونم یکی دیگه رو حمایت کنم!

بیدارشدم و دوست داشتم صبونه ام رو تو رختخواب بخورم 

سرم درد میکنه 

سیگار کشیدم 4 نخ 

قهوه و چاییم رو توی تخت نوشیدم و از سرمای یهویی و بیش از حد هوا لذت بردم

خونه بازار شامه 

نیاز به تمیز کاری اساسی داره 

ابگوشت بار گذاشتم و به تختم پناه اوردم که سردترین گوشه خونه گذاشته شده 

خزیدم زیر پتو با چایی که بوی گل محمدی میده و طعم هل که بشینم پای سریالی که تازه شروعش کردم

LOVE LIFE حتما ببنیدش اگر براتون سروسامون دادن روابط عاطفیتون مهمه 

 

 

موجا ... ۱ خوشم اومد :)
مینا شین

موجا باید به میم بگی این اشتباه اونه که به زور میخواد مدل سوگواری برادرش رو تغییر بده . چون ترس از دست دادنش رو دارن دلیل نمیشه ازش انتظار داشته باشن تو اوج خودش باشه یا ملاحظه ی همه رو بکنه یا همیشه در دسترس باشه . هر کسی عمش رو یک جور تجربه میکنه .

میم هم از مهربونیشه اما اگه بخواد اینهمه بار به دوش بکشه هم خودش داغون میشه هم رابطه شما واقعا از هم میپاشه . 

امید که خیر و برکت تو زندگی خانوادگیشون جاری بشه و ارامش بهشون برگرده . 

بخشیش رو امروز به طور غیر مستقیم بهش گفتم باقیشم قرار امشب دربارش حضورا صحبت کنیم 

ولی برادرش مساله داره مساله اش افسردگی وحشتناک این یک ساله است
خودشو رسما توی تهران تو خونه حبس کرده بود این یکسال با احدی رابطه نداشت
حتی خریداش انلاین انجام میداد
عموش هم که اونجاست مداوما نگرانش بود و با بدبختی چندماهی یکبار با خواهش و تمنا و کوبیدن در درو براش باز میکرد 
کلی دکتر بردتش عموش ولی بی فایدست 
یعنی یه مساله بغرنج وحشتناکی شده داداشش این یکسال هیچ فعالیت هنری انجام نداده اصلا 
هیچی با هیچ کدوم از همکاراش و گروه هنریشون هم ارتباط نگرفته 
من همه ی اینارو درک میکنم که ممکنه چنین مساله ای درخانواده بقیه اعضا رو هم نابود کنه 
اما اینکه میم نقش ناجی گرفته میخواد همه چی درست کنه اشتباهه خودش داره از بین میره 
رسما منم این وسط موندم و اگر ادامه دار بشه قطعا تصمیم جدی میگیرم مینایی.
من واقعا اونقدر فرصت زندگی ندارم بشینم باز غصه بخورم.

پسر آبی

کی ازدواج میکنید؟ 

ما هنوز در مرحله اشنایی هستیم

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
موجا نام پیرترین تمساح جهان است...
تا جایی که علم پیش رفته تمساح ها تنها موجودات جهان هستند که پیر نمیشوند و ارگان های داخلی تمساح ها هیچ وقت پیر نمی شود!!و عمر نامحدود دارند مگر بر اثر شکار یا بیماری و.... بمیرند.
اینجا قرار از خودم بنویسم بدون هیچ روتوشی!!
پیوند ها
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان