باشد اندر پرده بازی های پنهان غم مخور....

این روزها میم و حالش برام مهمه جدای از گرفتاری های خودم

پیگیر اخبارش هستم

با ذوق شنونده هستم با وجود اینکه خستم 

کمبود خواب دارم تو اوج کارم گاهی زنگ میزنه 

ولی پاسخگو هستم و شنونده

گاهی وقتها نمیخواد حرف بزنه 

فقط میخواد صدام بشنوه بدونه که کنارشم 

و داره منو

الان بعد دوماه دیگه میدونم کی میخواد حرف بزنه

کی میخواد حس صمیمت از من دریافت کنه

جلسه خانوادگیشون دیشب خیلی سنگین بود 

یکی با داداشش و عموش بود که ظاهرا داداشش قبول کرد بمونه 

و بخشی از مسئولیت شرکت و امور خانه و مادر رو به عهده بگیره

یعنی به عهده اش گذاشتن!

و بخشی جلسه ای که اخر شب با عموش داشت

اومد تعریف کرد واسم چی شد چی نشد

که عموش زنگ زد که بیا خونه من

که این مساله رو هم حل کنیم 

جلسشون تا ساعت 1 طول کشید میم هم علائم سرماخوردگی داشت و قرص خورده بود که بخوابه 

که عموش گفت بیا

وقتی زنگ زد بهم 

صداش در نمیومد گفتم گریه کردی؟

گفت نه گفتم تو گریه کردی ولی

گفت اره یکم احساساتی شدم 

تو راست میگی موجا من هنوز فرصت نکردم سوگ واری کنم

یکی از ستون های خونه خراب شده بود و من باید میشدم اون ستونه

من فرصتشو نداشتم مجبور بودم مسئولیت زندگی رو به دوش بکشم 

اصلا مجبور بودم زندگی کنم ادامه بدم 

الان همه ی حرفات که میشینم بهش فکر میکنم میبینم درسته تو این راه رو قبلا رفتی

و میفهمی چی در انتظار منه حتی

هیچ چیز این روزها مثل گریه کردن میم نمیتونه حالمو بد کنه 

تیکه تیکه گریه میکنه 

نمیذاره قشنگ یه روز حالش بد باشه بشینه زار بزنه

نمیدونم شایدم مدل مردها اینطوری

ولی هرچی هست خوشحالم که کمکش میکنم احساساتش رو بروز بده 

و بابتش شرمنده نباشه 

بهش گفتم گوشی رو خاموش نمیکنم امشب 

اگر بی خواب شدی اگر از دست خودت کلافه شدی زنگ بزن یا میام پیشت یا تو میای

یا میریم بیرون 

چون وقتی حالش بده میزنه بیرون نصف شب

واقعا نگرانم این فشارها بلایی سرش بیاره 

یه ادم ناجی که میخواد همه چی رو درست کنه 

خانواده پدریشم که نیستن اکثرا تهران هستن 

و شنبه همشون میرن 

داداشش هم فراری از خونه و جای خالی پدر

وافسرده شده 

بااینکه ادم معروفیه 

ولی خوب داغون شده همه چی رو گذاشته کنار

وتلاش میم برای به زندگی برگردوندن داداشش 

و امید دادن به مادرش بابت بیماریش

مراقبت از خواهرزاده اش

میگه بابا خیلی دوسش داشت دلم نمیخواد احساس کمبود کنه 

روزی نیم ساعت میبرش بیرون دورش میده وبراش خرید میکنه 

بعد به این فکر میکنم میم داره خودشو فدا میکنه واقعا 

اصلا من میتونم رابطه جدی باهاش داشته باشم؟ به ازدواج فکر کنم؟

من نمیخوام همه ی زندگیم وقف بقیه بشه میخوام یه زندگی متعادل داشته باشم

در حینی که تحسینش میکنم

ولی دنبال اینم برای خودم زندگی کنم 

تصمیم گرفتم صبح نرم باشگاه اونقدری خسته بود بدنم که بیدارشدم 

انرژِی لازم برای تمرین رو نداشت

و نیاز به ریکاوری داره 

بجاش با دنبل ها روز شنبه تو خونه تمرین میکنم و این دو روز رو استراحت میکنم

شایدم جمعه با ساقی رفتم کوه 

با خانم های فامیلشون میرن کوه یه گوه از بانوان جوان تشکیل دادن برای کوه رفتن 

یا اگر نازی خونه است یه سر به نازی بزنم 

دارم سعی میکنم به ذهنم نظم بیشتری بدم 

دیروزم تپل اومد یکم رییس بازی دربیاره زدم تو پرش

گفتم تا شنبه نه پیام بده نه غرغر کن

بسپار به خودم بذار با مدل خودم کار کنم باهات

خوشم نمیاد هی میای غر میزنی از من گزارش کار میخوای

گفت خیلی بچه پرویی ولی باشه:)))))

 

موجا ... ۱ خوشم اومد :)
مینا شین

چقدر بده که آدم فرصت و شرایطش رو نداشته باشه که در زمان خودش سوگواری کنه و یهو یقه اش گرفته بشه :(

آره مینایی وحشتناکه 

و من میم رو میبینم داره از پا میفته زیر این بار این سوگی که نه درمان شده 
نه سرباز زده 
نه بابتش تخلیه شده 
نه بابتش تراپی گرفته یعنی گرفته رها کرده چون کمک کننده نبوده 

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
موجا نام پیرترین تمساح جهان است...
تا جایی که علم پیش رفته تمساح ها تنها موجودات جهان هستند که پیر نمیشوند و ارگان های داخلی تمساح ها هیچ وقت پیر نمی شود!!و عمر نامحدود دارند مگر بر اثر شکار یا بیماری و.... بمیرند.
اینجا قرار از خودم بنویسم بدون هیچ روتوشی!!
پیوند ها
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان