دارم سرخودمو با کار زیادی شلوغ میکنم
به نظرم این سالی که گذشت از نظر مالی من به خودم خیلی استراحت دادم
اولویتم گذر از سوگ بود
و کم کردن کارهام
یه جاهایی هم مثل کار قبلیم وظیفه اجتماعیم ایجاب میکرد بین حق و ناحق، حق رو انتخاب کنم
ثمرش هم یه احساس آرامش خوبی بود
هرچند نتونستم هیچ خریدی انجام بدم
پروسه مریضیم و هزینه های اون هم بماند و مرخصی بدون حقوقی که گرفتم
و...
کلا از نظر مالی میشه گفت دیگه خالی شده خزانه ام
و الان که حالم بهتره الان که از این سوگ تقریبا گذر کردم
بهتر هست اهداف مالیم رو پیش بگیرم
و به هیچ کاری این روزها نه نمیگم بررسی میکنم و درنهایت اگر در حوزه دانشم بود اوکی میدم
از هفته آینده همزمان دوتا همکاری رو شروع میکنم که یکیش آزمایشی هست!
ببنیم خدا چی میخواد
باید میم رو در جریان بذارم که بدونه احتمالا از وقتی که براش نمیذارم کمتر هم خواهد شد:(
دیشب میگه امیدوارم تا همیشه انرژِیت همینطوری باشه
تو انرژی خاصی داری واقعا نمیدونم بخاطر ژنتیکته بخاطر ورزش کردنته یا تغذیه مناسبت یا بخاطر توانایی روحی بالات
هرچی هست دلم میخواد همیشه همینطوری باشی که منم انرژی میگیرم ازت
از دیشب چندباری گفته بیا با داداشم آشنات کنم!
من هرسری با خنده و شوخی جوابش رو دادم
ولی خودم دوست ندارم خانوادش بدونن ما دوست هستیم
شاید دیدگاه مثبتی نسبت به این روابط ندارن!هنوز نمیدونم چقدر سنتی هستن چقدر مدرن؟
خوب ظاهر آجیش که از نظر پوشش متعادل هست یکمم پلنگ طور هست
ولی خود میم و داداشش توی پوشش شیک هستن ولی تیپ سبک ندیدم بزنن هردو ادمهای متعادلی هستن
خود میم هم روی پوشش حساس نیست روی مو و...
ولی فکر کنم مامانشون چادری هست
و خانواده مادریشون مذهبی باشن یه مقداری
دلم نمیخواد توی این چالش بیفتم که مثلا ساعتهایی که خونه اون هستم حالا فکر کنن چه خبره!
ان شالله تا شنبه من بتونم از پس همه ی کارهای عقب افتاده بربیام
که بتونم یک شنبه با خیال راحت همکاریم رو شروع کنم
یه سری لباس نیاز دارم تقریبا داره لباسهایی که باهاشون با میم رفتم بیرون تموم میشن!
لباسهای خنک و تابستونی نیاز دارم
تو رنگ های مختلف البته چندتا پارچه از پارسال خریدم باید ببرم پیش خیاط هرچند الان اخر سال خیاطها سرشون شلوغه!
خیلی وقته دارم تلاش میکنم برام مهم نباشه لباس تکراری بپوشم
ولی خوب دیگه میبینم میم دقتش رو لباسها و رنگ لباسهام زیاده
بدم نمیاد چند دست لباس دیگه بخرم
دوتا کیف نیاز دارم
و چندتا هم ست باشگاهی جدید
که بخاطر اوضاعی که پیش امد من دست نگه داشتم وخرید نکردم اصلا
خداروشکر درد دستمم کمتر شد امروز امروزم تو باشگاه من بچها رو گرم کردم
مربی تمدید کرده بود ژل صورتش رو
دیگه نمیشد تمرین کنه با بچها
بعد عید سر اینکه برم ازمون مربی گری بدم تصمیم میگیرم
امروز که مربی سایزمو گرفت یه بخشی از عضلاتم مثل بازو رشد داشته
اما یه بخشی از عضلات پام بازم ریزش داشته
که باید حواسم به تغذیه ام باشه
امروز میخوام با مشاورم صحبت کنم دارم به این فکر میکنم چندتا مساله رو به دور از رودربایسی بهش بگم
یکی مثال زدنش از رابطه خودش و همسرش
یکی هم بدبین کردن من توی این سن نسبت به میم
میخوام بهش بگم حقیقتا این دوتا مورد اذیت کنندست
من و میم تو سن سواستفاده کردن از کسی نیستیم هردو سالها تنهایی کشیدیم
هردومون دنبال ادمهای درست وبا کیفیتی بودیم و امتحانشو حداقل توی این دوماه و اندی پس داده به من
که چه ادم امنی هست برای من و دنبال چی هست
ولی گاهی حتی مشاورها هم جوری با ما صحبت میکنن که میخوان احساسات مارو کمی بی اعتبار جلوه بدن!
و به ما بگن الان چه حسی داشته باش چه حسی نداشته باش!
چون من نگرانتم چون وظیفه خودم میدونم چون فلان چون بهمان... ولی بخشی از صحبتهای آدمها پشت این صحبتها بی اعتبار کردن احساس ما
بی ملاحظی خودشون و بی احترامی هست حتی!
کسی به نظرم حق نداره اینو به ما بگه !
تمایلی هم ندارم الان میم رو ببرم برای زوج درمانی
و مشاوره پیش از ازدواج چون واقعا هنوز قصد مشخصی ندارم خودم
و از طرفی خیلی زود برا تصمیم گیری!