میم عزیزم...

اون چیزی که امروز از میم دیدم 

یه مردی بود که  زیر بار خوب بودن و خوب موندن

و سوپرمن بودن زیادی داشت شانه هایش خم میشد...

هیچ وقت میم رو اینقدر نامرتب ندیدم 

ایقدر اشفته ندیدم حتی روزهای اولی که پدرش فوت شده بود...

امروز ازش خواستم که ناهارش رو من درست کنم

مامانش این چند روز حالش بده هم جسمی هم روحی

 و میم برای اینکه نگرانشه صبح برده بودش خونه خواهرش

خودشم عادت نداره ناهار و شام بره خونه کسی

گفتم ناهارت با من کلی هم با رودربایسی قبول کرد

از اداره که اومد خیلی با خجالت پیام داد اومدم خونه 

همیشه زنگ میزنه طبق عادت ولی انگار بخاطر ناهار روش نمیشد

گفتم الان ناهارتو میارم

پاشدم غذاشو بردم ایقدری خسته بود که در حد چندثانیه بیشتر دم در نگهش نداشتم 

وقتی اومدم پیام داد من آبی دوست از وقتی تو قرمز میپوشی قرمز دوست شدم و از بابت ناهارت مرسی خیلی زحمت کشیدی

غذارو که خورد هم باز زنگ زد تشکر کرد که خیلی مزه خوبی داشته و 

از درگیری های امروزش گفت که یهو عموش برنامه رو عوض کرده و گفته باید پک پذیرایی هم برای مهمانها اماده کنیم!

میم برنامه داشت هزینه رو بده خیریه 

بااین اوصاف عموش همه برنامه هاش رو بهم ریخت اونم که عادت نداره اصلا به بی احترامی و حرف زدن رو حرف بزرگترش

اینو دیگه میدونم مشکل نه گفتن داره با بزرگترها

گفتم من خودم میرم کلاس میشه امروز شما زحمت نکشی؟

قبول کرد 

به نظرم خودشم نمیخواست من داغون ببینمش

 هرچند تمایل دارم توی این حالش حرف بزنه باهام غرغرکنه 

زنگ میزنه بهم کم وبیش حرف میزنه 

این چندروز ولی خجالت میکشه همش از استرسهاش بگه و ناراحتیهاش

حال بد نبود باباش یه طرف که این روزها فرصت عزاداری هم نداره 

بقیه رهاکردن و اون تک و تنهاست

خوب زندگی همه عین هم نیست

منم فقط میتونم شنونده باشم

خان داداشش دیگه انگار واقعا راستی راستی فردا میاد

و میم دلش پره امیدوارم مثل همیشه اروم و صبور بمونه تا مراسم تموم بشه و بعدش بشینه سنگاشون وا کنن

من رفتم کلاس

شرکت شلوغ بود دیگه نرفتم بهش سر بزنم هرچند سرزدنم تو چند دقیقه هم میتونست حالشو بهتر کنه

ولی خودمم نمیخواستم باهاش رودرو بشم گفتم بذارم تنها باشه 

زنگ زد که رفتی کلاس؟

گفتم اره ولی شلوغ بودی نگفتم بهت 

گفت پس برگشتنی بگو بیام دنبالت 

رفتم کلاس 

بعد کلاس زنگ زد که من رفتم بر کلوچه ها خرید کردم 

بمون بیام برسونمت اینارو هم بهت بدم 

گفتم پس من یکم پیاده میرم هوا بارونی خوشم میاد

تا تو به برسی

یکم پیاده روی کردم و بین راه واسه خونه هم دوسه خرید خوراکی کوچیک داشتم 

انجام دادم که میم رسید

میگه ادم ترکیده به اندازه من دیده بودی؟

میگم ترکیده ات خوبه

دوروز دیگه مونده تموم میشه 

یکم حرف زد گفت حس میکنم میخوام سکته کنم از بی خوابی استرس فشار مراسم 

و....

نگرانش شدم 

گفتم میشه زنگ بزنی بچها بیان پیشت؟

بگو کمک نیاز داری اصلا 

مگه دوستای چندین ساله ات نیستن؟

منکه نمیتونم بیام این روزها

حداقل یکی کنارت باشه 

دیگه منو رسوند خونه 

بعد نیم ساعت پیام داد که زنگ زده دوستاش بیان که پک ها رو اماده کنن هم اینکه تنها نباشه وبهتره 

 

در مورد امیر هم بگم امروز مجدد فرصتی برای گفتگو خواست 

گفتم فایده نداره این صحبتها به هرحال من تو رابطه ام

گفت میخوام دلیلش را بدونم گفتم هزار بار توضیح دادم دلیل رفتنمو

خواهش و تمنا کرد 

گفتم اوکی چند مین ازبلاک درش اوردم 

با سری قبلی بهتر بود رفتارش

ولی همچنان در کله پوکش فرو نمیره که من رفتم از اون رابطه!

تموم شده همه چی

بهش توضیح میدم منطقی باز فایده نداره

درنهایت منم خیلی مودبانه ولی رک ضعفهای شخصیتش رو جلوش ردیف کردم

برعکس همیشه همشو قبول کرد

نه توجیح کرد نه عصبانی شد

شروع کرده از پلنش گفتن که تو قرار بود با من بیای سفر 

گفتم الان تو رابطه ام ودلیل تعللم برای اون سفر هم این بود من شک داشتم به احساس خودم به تو

و همینطور ادامه دادن این رابطه 

که الان فکر میکنم هم تکلیف خودت روشن شده هم من 

و دیگه ادامه دادن این مکالمه درست نیست

من هیچ چیز رو از میم مخفی نمیکنم 

رابطه ما کاملا شفافه 

بخاطر همین بهش جریان امروز رو گفتم.

که بگم برای کار دخترک پیگیر هستم 

و به فلانی هم گفتم خلاصه همینا 

من برم به کارام برسم که خستم و هم وقت کم دارم تا موقع خوابم چیزی نمونده

موجا ... ۰ خوشم اومد :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
موجا نام پیرترین تمساح جهان است...
تا جایی که علم پیش رفته تمساح ها تنها موجودات جهان هستند که پیر نمیشوند و ارگان های داخلی تمساح ها هیچ وقت پیر نمی شود!!و عمر نامحدود دارند مگر بر اثر شکار یا بیماری و.... بمیرند.
اینجا قرار از خودم بنویسم بدون هیچ روتوشی!!
پیوند ها
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان