تصمیم درست!

هم خوبم هم بد

به قول یه بزرگی که میگفت

زندگی مثل یه موسیقی غنی و ارزشمنده 

موسیقی شاد تورو زود سیر میکنه زود دلتو میزنه

اون چیزی که باعث میشه تو به موسیقی گوش کنی

غم پنهان شده در درون اونه

و زندگی اصیل با اگاهی دقیقا همینه 

حال اصیل حال خوب 

همینه در حینی که گوشهات داره ازش لذت میبره، کمی قلب رو هم به درد میاره!

زندگی همراه با یک غم اصیله!

تمام این روزها دقیقا حس و احوالم همین بوده 

از بی حسی میترسم 

میترسم که باز اونقدر بی حس بشم که دور بشم از زندگی 

دیروز پای سیستم گذشت و هنوز کارام تموم نشدن 

اگر خدا بخواد دیگه تاعصر باید تمومشون کرد 

کلاس داشتم دیروز و دور سرخودم میچرخیدم اصلا 

میم زنگ زد که بارون شدید نری خودت من میرسونمت

گفتم نه میخواستم اسنپ بگیرم 

گفت نه من خونه ام خودم میرسونمت

دیگه زنگ زد اومد دنبالم 

منو رسوند کلاس من گوشیو دادم دستش یه عکس نشونش بدم 

از پک غذایی که ....

گوشی پس داد من گذاشتم رو داشبرد 

و یادم رفت بردارم 

یکم کلاس قبلی ما طول کشید چندتا اقا هستن توی کلاس

که حرکات قشنگی ندارن هرسری منو میبینن یکیشون تیکه میپرونه 

بااینکه کلا من اهل این نیستم محل بدم و نگاهی بکنم بهشون ولی خیلی چیپن 

اصلا در حد این نیستن که بیان کلاس زبان پیشرفته تو یه اموزشگاهی که اخلاقیات خیلی براشون مهمه

حتی به پوشش خانمها هم یکم گیر میدن توی این اموزشگاه چه برسه رفته اقایون 

از طرفی این اقایون تینیج هم نیستن 

یعنی همسن و سالهای خودمونن 

ته کلاس نشسته بودن و بیرون هم نمیومدن بعد منشی گفت شما تشریف ببرید داخل که اینا مجبور شن بیان بیرون

من و بچها منتظر بودیم 

من گفتم بچها بفرمایید سرکلاس

گفتم یکم معطل کنم بلکه اینا بیان بیرون 

چون میز من دقیقا میز جلویی ایناست

نیومدن بیرون و با خنده نگاه میکردن و...

من دیگه رفتم تو کلاس به استاد سلام دادم نرفتم سمت میزنم

که بیان بیرون اینا نیمشد از بین میزها هم رد شد 

دیگه هیچی بلند شدن و یه چیزی گفتن ورد شدن اروم من هیچ واکنشی نشون ندادم

رفتم کلاس استاد تسک های زبان رو خواست من تازه متوجه شدم که گوشیم نیست!

یادم اومد احتمالا تو ماشین جا گذاشتم شماره میم هم حفظم نیست

دیگه از استاد اجازه گرفتم که گوشیم تو ماشین جا مونده من برم بیارم 

از کلاس اومدم بیرون 

اون اقایون دم در اموزشگاه ایستاده بودن 

اون مو بلند عنتر برگشت گفت عسل خانوم!

من یقه اسکی عسلی پوشیده بودم زیر کاپشنم 

کلا اصلا دیدم اینا ایستادن از مسیر دیگه رفتم عوضی داد میزد عسل عسل جون عسل خانوم با شما هستما

یعنی وقتم نبود برگردم فیسش بیارم پایین عوضی رو 

همینطوری با عصبانیت رفتم سمت دفتر میم 5 دقیقه پیاده راهه تااونجا 

رفتم دیدم شرکت بازه و یکی دوتااز کارمنداش هستن ولی خودش نیست

برگشتم از نگهبانی ساختمون گفتم با مهندس تماس میگیرید لطفا گوشیم همرام نیست

این نگهبانه چندین بار مارو باهم دیده 

راهیم نبود 

گفتم گوشیم همرام نیست

هی سیم جین کرد و...

گفتم گوشیم تو ماشین مهندس جا مونده

خط میم هم همیشه اشغاله 

بسکه تماس داره 

قرار بود منو برسونه بره برای چاپ اعلامیه ها 

حتمااونجا درگیر بوده 

یه ربع شد تماس میم تموم نشد همچنان خطش مشغول بود

نگهبانه هم اصرار بیا به خط خودت زنگ بزن که مهندس متوجه بشه

دیگه یکم مقاومت کردم 

و دیدم 5 مین دیگه هم گذشت خبری نشد

زنگ زدم خط کاریم 

میم جواب نداد 

و دیگه زنگ زدم به خودش باز جواب داد

گفتم که گوشیم تو ماشین جا مونده و تسکها

گفت برو کلاست که از دستش ندی من رفتم برااعلامیه هاولی هنوز از ماشین پیاده نشدم برمیگردم نگران نباش

دیگه من برگشتم سرکلاس

ده مین بعدش میم گوشی رو اورد 

بعد کلاس هم اومد دنبالم ولی کلاسمون دیشب طول کشید یه ربع 

گفتم بره 

من پیاده میرم 

تکست داد که بیا شرکت پس

رفتم شرکت تنها بود و بچها رفته بودن دیگه ساعت 8ونیم بود

یکم سربه سرم گذاشت که تیپ سرمه ای خردلی خیلی بهت میاد

یاد اون روز افتاده دم در پارکنیگشون بودم و بی محلی و بداخلاقی کردم 

میگه الان باورم نمیشه روبه روم نشستی داری حرف میزنی باهام 

یه نیم ساعتی نشستیم حرف زدیم من خسته بودم

میگه تو خودتو خیلی خسته میکنی کل روزت در حال فعالیتی 

واقعا هم هندل کردن کار و زبان و ورزش باهم اصلا اسون نیست

یکی از اینا بسه 

ولی چه کنم دیگه 

دلم واقعا میخواد بیشتر بخوابم ولی خوابم کمه 

میگه میخوام ببرمت پیش یکی از دوستام که پزشکه برای خواب کمت 

دیگه من خسته بودم گفتم برم خونه 

نذاشت گفت من خودم میرسونمت منو رسوند و خودش برگشت یه قرار کاری داشت 

منم تارسیدم نشستم پا سیستم کارام به جاهایی رسوندم

و بعد هم شام

من به مربی پیام دادم که فردا نمیتونم بیام باید یکم بیشتر بخوابم 

چون تو باشگاه هم دیروز چندبار ضعف داشتم و سرم گیج میرفت

گفت از خواب کمته

باید برای مراسم فردا سرپا و سرحال باشم 

که داداشی زنگ زد حالش خوب نبود بعدش استوری ها و دلنوشته هاش داغونم کرد 

میم هم چندباری زنگ زد قرار بود برم پیشش در مورد پکها نظربدم 

گفتم اصلا خوب نیستم بذار برا بعد برگشتم 

که یکم حرف زدیم دیگه تصمیم شد اینکه هزینه پکها رو بدن خیریه 

کارش و تصمیمش واقعا درست بود 

چیه زنیکه رفته مداح معروف گرفته 20 میلیون 

واسه چیه؟ بجااین هزینه ها مراقب ابرو و اعتبار شوهر مرحومت باش

و هم راهشو ادامه بده 

اگر خودش بود اینو میداد خرج یه زخم ادم ندار

دیگه زنگ زدم اجی گفتم بذار هزینه پکهای پذیرایی که میخوایم اماده کنیم رو 

بذاریم پک غذایی اماده کنیم ساندویچ های کتلت بگیریم بدیم نیازمندها

موافقت کرد

داداشی امشب میرسه ان شالله خداخیرش بده دوستشم همراش میاد

عمه اینا هم زنگ زدن به من که قرار چی بشه 

گفتن ما میخوایم بیایم خونه شما 

و فقط سرخاک میریم تسلیت میگیم به زنه 

نمیخوایم که روبه رو بشیم باهاش

گفتم هرجوری که خودتون صلاح بدونید اوکیه عمه جان

امیدوارم به خیر بگذره همه چی 

من 11 ماهه منتظرم سالگرد بشه 

که به رسم و عرف هم مجبور نباشیم یجا و توی یه مراسم باشیم بااین زن

و همیشه از زندگیمون بره 

میم دیشب میگه دلت خیلی پره مشخص ازت 

ولی حرف نمیزنی

نمیخوام شرح ماجرا رو بدم الان 

حوصله توضیح دادنش رو ندارم 

 

 

 

موجا ... ۲ خوشم اومد :)
مینا شین

ماچ بهت .

ماچ به خودت بلبلی من:*****

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
موجا نام پیرترین تمساح جهان است...
تا جایی که علم پیش رفته تمساح ها تنها موجودات جهان هستند که پیر نمیشوند و ارگان های داخلی تمساح ها هیچ وقت پیر نمی شود!!و عمر نامحدود دارند مگر بر اثر شکار یا بیماری و.... بمیرند.
اینجا قرار از خودم بنویسم بدون هیچ روتوشی!!
پیوند ها
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان