جهان بینی!

بینش داداشی در مورد فوت داداش جهان بینیش رو به چالش کشید

یکی که من بهش تکیه میکردم به من تکیه کرد

شونه های داداشی برای بار این غم زیادی نحیف بود

مرگ برادر برای برادر سخته 

دلنوشته هاش منو نابود میکنه گاهی 

داشتم با نازی صحبت میکردم 

در مورد جهان بینی داداشی از مرگ

داداشی نسبت به مرگ جهان بینیش این بود که ادمها با مرگ درد نمیکشن دیگه 

و میرن تو یه دنیای دیگه که برای همه شاد خواهد بود 

اما در مورد داداش برعکس شده دیدگاهش

میگه همش فکر میکنم داداش درد میکشه

بخاطر کارای پسر و خانمش

درد میکشه داداشم و کاری ازم برنمیاد

بهش میگم بیا فکر کنیم اونا از دنیای ما میرن و دیگه هیچ ارتباطی حس نمیکنن اصلا مارو نمیشناسن دیگه هرچند دردناکه این تفکر

یا بیا فکر کنیم اونا اگاهن به همه چی اونقدر اگاهتر از ما و جهان هستن که درد نمیکشن دیگه میدونن تهش چیه...

من توی یکسال گذشته اونقدر بالا و پایین داشتم

اونقدر تجربه های مختلف داشتم 

که میتونم بگم یه جورایی نسبت به خیلی از مسائلی که بهم می ریخت منو 

یه جورایی بی حس شدم 

تهش چیزی نیست

در حینی که میدونم دیگه تهش هیچی نیست

به معنای واقعی زندگی هم کردم در یکسال گذشته 

قدر عزیزانم رو بهتر دونستم حتی یه جاهایی قدر خودمو و زندگی رو

اما در مورد بعضی از مخاطبها

باید بگم 

دلداری دادن به سوگوار در فرهنگ ما جا نیفتاده بسیار غلط جاافتاده 

وقتی می بینید یکی به یاد عزیزش هست

یه ساعتهایی از روز یا هفته یا سال از نداشتنش دلش گرفته دلتنگشه

نگید بیا بپذیر زندگی همینه و....

تو نمیفهمی 

ومن نمیتونم بگم حتی به دشمنم که یه روز تجربه میکنه و میفهمه حرف منو

خواه ناخواه هممون تجربه میکنیم یا ما عزیز خانوادمون هستیم و زودتر میریم یا خانوادمون زودتر از ما

از دست دادن با مرگ اجتناب ناپذیره

من نسبت به مرگ خیلی کنجکاوم خیلی

و اونقدر با مرگ خودم راحتم در صورتی که زندگی رو لحظه لحظه اش رو دوست دارم 

که گاهی اطرافیانم میترسن از راحت بودن من با مرگ برداشتن سیر بودن از زندگی میکنن

 یا میترسن خودکشی کنم یه روزی بسکه با مرگ راحتم

اماشاید این حس بخاطر اینه تجربه اش نکردم 

و موقع تجربه کردنش هممون میترسیم استرس ورود به مرحله تازه ای از زندگی و...

هیچ کس با فرار کردن از مرگ و حتی اماده نشدن برای مرگ عزیزانش و یا خودش

نمیتونه از مرگ فرار کنه 

و این جمله مرگ حقه همیشه باید اویزه گوشمون باشه تا لذت زندگی رو برامون دوچندان کنه 

اون لحظه ای که من و میم از مرگ عزیزانمون عزاداریم و حتی گریه میکنیم دستمون تو دست همه 

اون لحظه داریم زندگی میکنیم داریم حتی کیف میکنیم از حضورمون کنار هم

زندگی ما روی این کره خاکی دقیقا همینقدر متناقضه!

یه مادری که مادر خودشواز دست داده 

من میبینم با تمام وجود داره کیف میکنه از مادریش برای فرزندش در حالی که خودش داغ داره و مادر نداره!

یا پدری که داره پدری میکنه و کیف میکنه اما خودش له له میزنه برای یه لحظه فرزند بودن و پدر داشتن!

رمز حیات خیلی ناگشودنی و عجیبه 

خیلی عجیب

وخیلی وقته دلم نمیخواد رمز گشایی کنم دیگه 

کی رسیده که من برسم؟

ولی از بازی باهاش لذت میبرم 

یه جاهایی اون منو میزنه زمین ولی قدرت مندتر و پرو تر از همیشه بلند میشم 

یه روزایی من میزنمش زمین و فاک میفرستم واسش

بقول خیام 

اسرار ازل را نه تو دانی و نه من!

وین حرف معما نه تو خوانی و نه من!

هست از پس پرده گفتگوی من و تو...

چون پرده برافتد نه تو مانی و نه من

ای کاش که جای آرمیدن بودی...

یا این ره دور ار رسیدن بودی

کاش پس از صد هزار سال ازپس خاک

چون سبزه آرزوی دمیدن بودی

هنگام سپیده دم خروس سحری

دانی که چرا همی کند نوحه گری؟

یعنی که نموندن در آینه صبح

کز عمر شبی گذشت و تو بی خبری!!!

 

 

 

موجا ... ۱ خوشم اومد :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
موجا نام پیرترین تمساح جهان است...
تا جایی که علم پیش رفته تمساح ها تنها موجودات جهان هستند که پیر نمیشوند و ارگان های داخلی تمساح ها هیچ وقت پیر نمی شود!!و عمر نامحدود دارند مگر بر اثر شکار یا بیماری و.... بمیرند.
اینجا قرار از خودم بنویسم بدون هیچ روتوشی!!
پیوند ها
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان