ارتش تک نفره

میم ارتش تک نفره شده...

یکساله یه ارتش تک نفره است...

اونقدر این روزها سرریزه که 

به هربهانه ای که من گریه میکنم 

اشکاش سرازیر میشه 

دیدن اشک مرد سخته 

من طاقتش رو ندارم

همونطور که وقتی داداشی زنگ میزنه بغض میکنه 

دلم میخواد اون لجظه مرگم برسه

نتوانم در آروم کردنش

میم باید گریه کنه عزاداری کنه که نکرده که وقتشو نداره 

که میگه داداشت جقدر همیشه لبخند داشته 

یاد بابام میفتم داداشم زنگ میزنه 

درمورد مراسم حرف میزنه 

میگه خان داداش گفته میریم مراسم ولی عین غریبه ها 

گفتم درست گفته جشم هرجی داداش بگه ما هم باید همون انجام بدیم 

میگه یعنی هیج کاری نکنیم؟

میگم نه عین غریبه ها میریم ماهم مراسم داداش اینو میگه؟ حتما حرفش درسته 

بعد حال و احوال میکنیم و قطع میکنه

مامان زنگ میزنه ببینه رفتم لباس خریدم یا نه 

بعد اجی زنگ میزنه

خرف میزنیم 

میم میگه شماها خیلی همدیگه رو دارین توی این درد تنها نیستین

ولی من...سکوت میکنه دستاشو میگیرم میگم اره ولی توتنهایی

و اشکام سرازیر میشن 

ایقدری این جند روز هردو تخت فشاریم که نابودیم 

دیشب نزدیک بود دعوامون بشه عین همیشه میم جا خالی داد 

بعدش اومد پیام بده اونجام نزدیک بود دعوامون بشه باز بنده خدا جاخالی داد

صب بیدار شدم رفتم باشگاه 

یه پیام طولانی به این مضمون نوشته بود که میفهمم خالت بده 

ولی اینکه چرا میخوای دعوا راه بندازی قهر کنی بامن رو درک نمیکنم 

راهی هست بدون دعوا وقهر کردن هم بتونیم باهم بحث کنیم؟ 

من بی اخترامی کردن بلد نیستم موجا 

خودتم اینو میدونی

گفتم بخاطر پریودی مغزمم که هیج وقت نمیکشه جه برسه این روزها

زنگ زد گفت اوکیه طاقت میارم تااین جند روز هم بگذره 

گفت ولی بذار همراهیت کنم بازار

گفتم نه تنهایی میرم 

گفت اون ساعتی که تو میری امن نیست تو اون پاساژ

بذار بیام مغازه امیر میمونم من اصلا همراهیت نمیکنم 

من نمیخوام کارو زندگیشو تعطیل کنه 

اون تایم ساعت کاری شرکتشه 

ولی خوب قول داده بودم بحث و قهر نکنم 

گفتم اوکی بیا خوشحال میشم

واقعا هم خوشخال میشدم بیاد 

قرارمون شد ساعت 8ونیم 

اعلامیه باباش رو اوکی کردم خیلی خوب شد و رفت برای جاپ

میگه موجا تو توانایی مدیریتت خیلی خوبه 

جقدر هرکاری رو میسپرن بهت قشنگ انجامش میدی

این اقا جاپخونه گفته که جقدرخانمتون جزییات رو هم درنظر گرفتن تخصصشون جیه؟ نویسنده ان:))))))

گفتم بگو اره جرتنویس قهاریه والا

البته میم همیشه رو دلنوشته های من رو استوریهایی که دارم میگه تو باید نویسنده میشدی

ولی من اینجا هیج وقت دوست نداشتم باادا اصول بنویسم

ختی نوشته هام دوبار هم نمیخونم 

فقط صرفا میخوام زاییده های ذهنیم تخلیه شن

داداشش همجنان نیومد 

کارام رو تموم کردم

ساعت 8ونیم جاضر بودم میم هم از ذوقش ساعت 8دم در منتظر بود 

من موهام رو رنگ کردم عصری مشکی کردم باز 

میگه جقدر تو تغییر کردی با موی مشکی اخه 

خوشم میاد همه تغییرات من رو زود میگیره

دوتا تینیج رد شدن 

میگه ببین تو اون کاپشن زرده و قرمزه رو با کلاه میپوشی 

عین اینا میشی کسی متوجه نمیشه 15 ساله نیستی همه بهت شماره میدن:)

بعد الان بااین تیپ متین و خانوم تو خیابون مادرها ازت خاستگاری میکنن.:))))

اول رفتیم ماشین گذاشتیم یه پارکینگ نزدیک

و بعدش رفتیم پاساژ 

دوتامون هم دیگه خیلی بی خیال شدیم که تو خیابون و میدون اصلی شهر

باهم میگیم میخندیم راه میریم 

میگم اقای مهندس اینجا همه شمارو میشناسنها

میگه مهم نیست بعدم افتخاری هست باهم دیده بشیم 

سخت نگیر

دقیقا دم در پاساژ که خواستیم وارد بشیم یکی اومد میم رو گرفت به حرف

خوب شد من یکم با فاصله ایستاده بودم اونجا 

این پاساژه خیلی شلوغ یعنی بزرگترین مرکز خرید و تفریحی شهره که همیشه خدا شلوغه همه جوره ادمی هم توش هست

دیگه من رفتم داخل ایستادم دم پله برقی تا میم هم خداحافظی کنه از اون اشناشون و بیاد

میخندم میگم خفتت کرد خوبه همونجا ما باهم فاصله داشتیم

رفتیم مغازه امیر

اومده بود پیشوازمون تو سالن 

اون شب که رفتیم دکتر امیر هم بود 

ولی خوب منو ندید 

یعنی من عقب نشستم 

ولی امشب حواسم بود با دقت منو برانداز کرد 

یکم تو مغازه امیر موندیم و دیگه من گفتم برم برای خریدام 

میم هم گفت موقع نظر خواستن و اینا اگر کمک خواستی بهم بگو 

رفتم 7 8 مغازه لباس پرو کردم هیج کدوم به دلم نبود هم گرون بودن هم بی کیفیت 

مهمترین مساله اینکه اصلا مناسب مراسم وقد وقواره من نبود 

خدایی هم قد من استاندارد نیست

از طرفی هم میدونم مامانم واسش مهمه لباس من بلند باشه حتما

یجا کت و شلوار پوشیدم زنگ زدم میم بیاد نظر بده 

میگه خدایی این پالتو که تن خودته هزاران بار می ارزه به این 

یه کت تک هم پوشیدم اونم اصلا خوب نبود کوتاه بود 

بعدم خوش دوخت نبود 

حواسم بود میرفتم تو اتاق پرو هرجایی از فروشنده میپرسید لباسهای مشکی دیگه ای دارید؟

براش مهم بود من خرید کنم 

و هم اینکه لباس مناسب با نظر خانواده بپوشم

خودمم نظرم روی همین پالتوم هست هم شیک هم بلند 

ولی مساله اینه جلوش کار شده با دست و یه طرح هایی سفید و طوسی کمی داره

مامانم سراین گیره!

رفتیم دوتا مغازه دیگه که امیر معرفی کرده بود و من شومیز سفیدم رو از یکی از اینا گرفته بودم

یه کت لش کتون خیلی خوشگل داشت که ترک بود 

واقعا تنم قشنگ بود نکه منم لاغر شدم تنم واقعا قشنگ بود 

ولی کوتاه بود واقعا 

میم میگفت اینو بپوشی مامانت بیرونت میکنه بسکه شیکه هم کوتاهه یکمم زیادی شیک برا مراسم ختم

دیگه هیجی جندجا دیگه رفتیم فایده نداشت در نهایت من هیجی نخریدم جز جندتا کتاب سفارش داده بودم

رفتم گرفتمشون کتابهای عباس معروفی

رفتیم از مغازه امیر هم برای خواهرزاده میم اسباب بازی خریدیم 

و میگم امیر جیزی نپرسید ؟ میگه نه نمیپرسه که ما میخوایم جه کنیم رابطمون رو

گفتم اینو که خودمون هم نمیدونیم:))))))

واقعا خوب شد میم همرام بود کلی اونجا مورد بود که ببینن تنهایی مزاحمت بشن

بعد رفتیم یکم دور زدیم حرف زدیم و اومدیم خونه 

من خیلی حس خستگی بدی دارم 

 

موجا ... ۰ خوشم اومد :)
ناشناس

وای شما دو تا دیوونه اید 

جای اینکه همو آروم کنید به هم شادی بدید 

هم رو گریه می اندازید و احساس تنهایی و برگشت به گذشته رو دامن می زنید 

جمع کنید بابا ://  عه://

برداشتتون کاملا اشتیاه دوست عزیز

مساله سوگ چیزی نیست که با برگشت به گذشته  و.... حال کسی رو بد کنه 
سوگ چندین مرحله داره تا تو مراحل رو طی نکنی به پذیریش نمیرسی
و ممکنه تو بپذیری که عزیزت نیست ولی دوباره مراحل سوگ برات مجدد برگرده 
میم در انکار و ناباوری و تنهایی سرکرده یکسال گذشته رو و این بسیار اسیب زاست
داغون شده عملا 
نه پذیرفته نه باور کرده نه با کسی دربارش حرف زده نه سوگواری و عزاداری کرده 
باور غلط مرد که گریه نمیکنه و مسئولیت خانواده باعث شده اصلا نتونه اونجوری که باید 
برای پدرش عزاداری کنه سوگواری کنه و اصلا خلوت کنه 
اون نیاز داره به شنیده شدن به بروز احساستش به گریه کردن حداقل جلوی یه نفر
همین به دوتامون ارامش میده 
ما باهم ارامش محضیم 
این لحظات که گریه میکنیم هم تخلیه میشیم و هم به هم کمک میکنیم درست سوگواری کنیم.
امیدوارم هیچ وقت عزیز از دست ندید که این حرفهای من رو بفهمید.

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
موجا نام پیرترین تمساح جهان است...
تا جایی که علم پیش رفته تمساح ها تنها موجودات جهان هستند که پیر نمیشوند و ارگان های داخلی تمساح ها هیچ وقت پیر نمی شود!!و عمر نامحدود دارند مگر بر اثر شکار یا بیماری و.... بمیرند.
اینجا قرار از خودم بنویسم بدون هیچ روتوشی!!
پیوند ها
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان