محرمی نیست...وگرنه که خبر بسیار است...

این هفته هفته ی سختیه برای ما...

سعی میکنم روزها رو اروم بگذرونم 

ولی خاطرات بو و طعم دارن و عکسای داداش جان...

دیشب بعد یکسال جرات کردم و هارد رو گذاشتم رو سیستم و عکسای ارشیوی مونده از داداش رو نگاه کردم

هنوز هم توان و طاقت اینو ندارم فیلمهاش رو ببینم 

عکسهاش به اندازه کافی کشنده و زنده است....

فیلمها رو نه دیگه طاقتش رو ندارم 

دیشب داداشی داغونترین حالت ممکن زندگیش بود

حتی وقتی بالا سر بدن بی جان داداش گریه می کرد هم این نبود میگفت یادمه یادمه دیدار اخر بود و خداحافظی...

به اصرار من به خواهش من

به تمنای سه روزه ی من

که ما میخوایم یه جایی دور از جمعیت یه خداحافظی داشته باشیم

بعد از غسل و کفن

باید ببنیمش

باید کل خانواده باشن

باید باشن...

و از اونجایی که چندهزار نفر منتظر مراسم بودن نباید به کسی گفته میشد...

مراسم خونه ما بود

و همه فکر میکردن از اونجا میبرنش بهشت رضوان...

اما نه قرار بود از اونجا بریم خونه داداش

و اونجا دیدار و خداحافظی انجام شد به دور از جمعیت.

 

نگاهش کن اجی نگاهش کن..

میگن رفته.... میخوان ببرن خاکش کنن

و نمیتونست بهش نگاه کنه تنها کسی که نتونست نگاهش کنه ببوسش داداشی بود 

هزاران مرده دیده بود توی شغلش

اما نتونست تن بی جان برادر عزیز خودش رو ببینه...

داغ برادر برای برادر سختتره یا برای خواهر؟

از من بپرسن میگم برای خواهر...

ولی اب شدن داداشام رو دیدم 

بااینکه پشتشون هنوز بهم گرمه الهی دیگه داغ نبینیم 

سعی میکنم این روزها ورزشم رو بیشتر کنم 

سکوت کنم تو باشگاه همون ادم همیشگی هستم ولی اروم و بی صدا یه گوشه 

تموم دردمو روی دستگاهها خالی میکنم

و میم عزیزم که کنارم هست

دستهای گرمش

صدای گرمش

و دردی که اون هم توی سینه داره دست تو دست هم این روزها رو میگذرونیم از پس گذروندن این هفته هم برمیایم 

سعی میکنه کل روز حواس بی حواسش به من باشه 

پریود شدم و یکم حال جسمیم بده 

نتونستم امروز رو برم باشگاه 

ولی حال روحیم بد نیست

داداشی اما داغون و مایه نگرانیم 

دیشب حرف زد گریه کرد 

داغ داره میفهممش

هممون از رویارویی با پذیرش مرگ عزیزمون مساله داریم

مساله اساسی تر رویارویی چندساعته با این زن و خانوادش هم هست

بهش میگم تو که میری مجلس مردونه تو که میتونی سرخاک هم دم در بایستی و از مردم تشکر کنی 

اما من چی داداشی باید این زنیکه رو ببینم که خاک داداشم رو تصرف کرده 

عین روز چهلم حتی نذارن ما نزدیک خاک عزیزمون بشینیم 

میان با خواهراش و خانوادش دور تا دور خاک رو میگیرن عین دشمن 

گفتم من هنزفری میذارم 

نمیخوام صدای ناله های مصنوعیش رو بشنوم 

توهم نبینیش

سعی کن جایی باشی نبینیش

الحمدالله از بابت اعتبار 4تاییتون 

الحمدالله بر سلامتی اخلاقی وفکری وزندگیتون 

الحمدالله بر آبرو داریتون 

خبرهای بدی از محمدرضا به گوشمون میرسه و در شرح بیان نیست

از پایمال کردن اعتبار و عزتی که داداشم باهاش زندگی کرد

دیشب داداش اشک می ریخت بر اینکه 

داداشم با عزت زندگی کرد

خیر بود دست هزاران ادم رو گرفت

ایقدی حلال و حروم کرد تو زندگیش

ایقدی عاشقی کرد تو راه خیر تو راه خدا بودن

ولی چیزی برا زن و بچه اش هم کم نذاشت

در رفاه کامل سفرهای خارجی

زندگی لوکس و شیک و با کیفیت از هرچیزی بهترینش رو داشتن 

چرا واقعا؟

چرا باید محمدرضا این مسیر رو بره ؟

گفتم خودتو درگیر نکن 

گفت من ناراحتم چون میدونم داداشم درد میکشه روحش اروم نیست نمیذارن اروم باشه

گفتم بیا فکر کنیم مرده ها وقتی میرن درد نمیکشن دیگه با دنیای ما ارتباطی ندارن

اونجا خوشن

مسیر ائدولوژی که داداش داره طی میکنه خییلی  متفاوته از فوت بابا

خیلی داره عوض میشه ببینیم توی این مسیر رشد به چی میرسه 

من به چی میرسم؟

امروز به میم میگفتم ببین داداش میگفت مرگ حقه

همیشه شنیدیم اینو

واقعا این جمله چقدر عمیقه

چون هرچی توی این دنیا از رو عدالت نباشه

در نهایت مرگ برای همه هست هیچ کس اب زندگانی نخورده 

هممون میمیریم

مرگ عزیز میاد و غافلگیرمون میکنه 

بیا بهش فکر نکنیم فقط زندگی کنیم تا خودش بیاد غافلگیرمون کنه.

سعی میکنم بگذرونیم این هفته رو 

امروز میم متن اعلامیه سالگرد پدرشو فرستاده میگه تو دلنوشته هات خوبن 

این رو میذارم به عهده تو 

اونم بابت اینه من ازش خواستم کمکی خواست بهم بگه 

متاسفانه داداشش هنوز نیومده 

و دل میم خیلی پره از این دست تنهایی

و من؟ که نمیتونم برای سالگرد داداشم کاری کنم...

اون بی حسی موضعی باز اومده سراغم 

که نه به خودم حسی دارم نه میم نه خانواده نه زندگی...

حتی به جسم خودم

حس سرد بودن دارم همون سرمایی که وقتی داداش فوت شد ازش حرف میزدم درونم یخ بود

الانم نفسهام سرده 

با نازی حرف زدم صبح نی نیش دختره 

الحمدالله 

حرف زدیم میگه طبیعی حالت منم بخاطر سالگرد بهم ریخته ام...

ولی توی این مسیر کنارتم.

 

موجا ... ۲ خوشم اومد :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
موجا نام پیرترین تمساح جهان است...
تا جایی که علم پیش رفته تمساح ها تنها موجودات جهان هستند که پیر نمیشوند و ارگان های داخلی تمساح ها هیچ وقت پیر نمی شود!!و عمر نامحدود دارند مگر بر اثر شکار یا بیماری و.... بمیرند.
اینجا قرار از خودم بنویسم بدون هیچ روتوشی!!
پیوند ها
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان