سالگرذ 24ام!

مراسم سالگرد بابا هم تموم شد

یه زمستون لعنتی دیگه اومد بدون حضورش...

 

امسال دردناک ترین سالگرد بود واسم 

حضور بابا رو بیشتر از هر لحظه ی دیگه ای تو زندگیم نیاز داشتم

آغوشش رو میخواستم که دلداریم بده که داداشم رفته که کنارم باشه ولی خودشم نبود ...

چهارشنبه داداشی ساعت 12اومد دنبالم 

و ناهار خونه مامان خوردم دیگه هرچند دیگه عصر بود که رسیدیم 

شبم رفتیم خونه قدیمی

بند وبساز ناهار برای روز سالگرد رو اجی راست و ریست کرد

مامان گوشواره هام رو گوشم کرد هرچند من اصلا اهل اکسسوری جات نیستم بجز انگشتر

و سوراخ های گوشم کیپ شده بود 

و مامان بازش کرد خیلی دردداشت ولی من ایقدی مسخره بازی درآوردم چون قل قلکیم و لاله گوشم حساس ترین واسه من

مامان هم دستاش می لرزید میگفت دل ندارم زخمیت کنم 

ایقدی من مسخره بازی درآوردم که نزدیک بود از دستش کتک بخورم 

یکی از گوشهام خیلی بدجور درد میکنه و روم کرد لاله گوشم 

ولی بالاخره گوشواره به گوش شدم بعد 30 سال!

روی پامم یه دارو گذاشت مامان یه داروی محلی که با تخم مرغ محلی و...

درست میکنن که کوفتگی پام رو درمان کنه 

کلی ماساژ داد و بعدم دارو گذاشت و سلفن و... که رختخوابم کثیف نشه

دیگه من ساعت ده خوابم برد از خستگی و ماساژهای مامان

وصبح زود هم دیگه خوابم کامل شده بود بیدارشدم 

با مامان صبحانه خوردم

و یه سری گیفت اماده کردم 

وبسته غذایی

خداشانس بده به ملت!

یکی از پسرای گروه خیریه اجی اینا که کم سن و سال هم هست

22 سالشه فکر کنم 

دوست دخترش باهاش قهر کرده بود 

گیفت نذر کرده بود! یعنی من تا یکساعت شوک بودم 

پسره مذهبی دختره هم مذهبی:)))) عزیزم از روچادر اخه:))))

نمیشه شرح بدم ...فقط عدد گیفت رو میگم خودتون دیگه برید تا تهش:))) ... که اینجا به باد میرم:)

نمیخواست مامانش اینا بفهمن اورده بود خونه مامان درست کنه 

گفتم بچه پاشو برو خودم همش برات اماده میکنم 

با عدد 69 تا:)))

منم به نیت عاقبت به خیری این پسر و سالم شدن عقلش گیفتها رو براش درست کردم از این گیفتهای مشکل گشا بود

شرح رابطشون میداد یه رابطه داغون اون مهرطلب خانم مذهبی از اون شارلاتان های خودشیفته که به نظرم بعید فقط بااین اقا در ارتباط باشه!

گوشی و.... کلی هزینه های ماهانه از اقا می گرفت بعد سر دیتهاشون به بهانه حاضر نمیشد!

نمونه بودن یعنی

البته من فقط شنونده بودم وقتی رفت به اجی گفتم

وای چه اینا رابطشون داغون بود اخه 

این پسره چقد گناه داره نادونه واقعا مهرطلبه 

عشق کورش کرده واقعا 

غذا که اماده شد ساعت 11 رفتیم سرخاک 

من گل هم خریده بودم چند بسته 

دیگه تا ساعت 1وخوردی موندیم

 تمیزکاری کردیم وگلها رو تزیین کردیم و...

البته زیاد طول نکشید اینا 

من اولین باری بود تونستم پیش یکی از اعضای خانوادم عزاداری کنم 

گریه کنم بلند 

بارون هم بود ولی گفتم بمونیم نریم 

واقعا سبک شدم 

اجی هم یه جاهایی دیگه ترسید من حالم بد شه

جدیدا نفسم بند میاد وقتی گریه میکنم

انگار ریه هام التهاب دارن بخاطر سیگار

برگشتیم خونه و مامان میگفت ببین چه بلایی سرچشات اوردی باز نمیشه 

یکم صبوری کن 

قرار بود ساعت 2ونیم  راننده بیاد دنبالم من برگردم که به کلاسم برسم.

مامان یه عقیق بزرگ داشت از قدیم که از مامانش بهش رسیده 

گذاشته بودش برای من بهم دادش باید بریم بعدا که دستم باز شد ببینم چقد طلا میگیرنش

ساعت 2ونیم هم راننده اومد دنبالم چون مامان و داداش اینا باید میرفتن سرخاک بابا و داداش

از اون طرفم میرفتن خونه خاله نمیشد داداش منو ببره یعنی قبول نکردم 

دقیقا نیم ساعت قبل کلاس رسیدم خونه و وسایل گذاشتم یه قهوه خوردم و پیاده رفتم کلاس.

میم زنگ زد مهمون اومده برامون اژانس بگیرم برات؟

گفتم نه میخوام پیاده برم یکم ذهنم باز بشه 

 

کلاس هم خوب بود 

و استاد میخواست هفته اینده سه نفرمون که بهتر از بقیه است اسپیکینگمون 

صحبت کنیم 3 دقیقه بدون وقفه 

من و یکی از اقایون یکی از خانمها رو انتخاب کرد

البته از اون دو نفر نپرسید

بسکه دقتش بالاست از من پرسید بذارم شما رو خانم موجا؟

گفتم نه استاد من 5شنبه هفته اینده نیستم ممنونم منو بذارید جلسه دوم 

بچهارو تقسیم بندی کرد به ترتیب قوی تا ضعیف به گروه های سه نفره 

که هرجلسه اسپیکینگ کنن درمورد سه موضوعی که بهمون داد

بعد کلاسم بارون نم نم بود 

من دیگه پیاده زدم بیرون به میم زنگ نزدم گوشی هم سایلنت بود

دلم میخواست راه برم یکم 

من با همون لباسهای سرخاک اومدم رفتم کلاس

کامل مشکی پوشیده بودم یه پالتو مشکی بلند و با بوت بلند مشکی

و روسری مشکی

از دم دفتر رد شدم چندتا از همکاراش بودن 

من گوشی چک کردم دیدم چقدر بنده خدا تماس داشته 

زنگ زدم گفت حالا تیپ میزنی رد میشی تحویل نمیگیری

گفتم نه میخواستم پیاده برم 

اونم به شدت درگیر اماده سازی مراسم پدرش هست دست تنهایی

دیگه حرف زد باهام تا رسیدم خونه 

خونه خیلی نامرتب بود مامان غذا گذاشته بود گرم کردم خوردم و چراغها رو خاموش کردم

یه یکساعتی سعی کردم بخوابم 

میم هم مرتب پیام میداد که منو به حرف  بکشه 

تصمیم گرفتم پاشم خونه رو تمیز کنم 

دیگه تا ساعت 11ونیم درگیر تمیز کاری خونه شدم و بعدم دوش گرفتم و

چایی دم کردم و نشستم فیلم دیدم 

میم هم خونشون مهمون داشتن 

میخواست اخر شب همدیگه رو ببنیم 

ولی من دیگه یک و نیم گرفتم خوابیدم  

ان شالله  این هفته هم به خیر بگذره و تموم بشه

 

 

موجا ... ۲ خوشم اومد :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
موجا نام پیرترین تمساح جهان است...
تا جایی که علم پیش رفته تمساح ها تنها موجودات جهان هستند که پیر نمیشوند و ارگان های داخلی تمساح ها هیچ وقت پیر نمی شود!!و عمر نامحدود دارند مگر بر اثر شکار یا بیماری و.... بمیرند.
اینجا قرار از خودم بنویسم بدون هیچ روتوشی!!
پیوند ها
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان