امروز خیلی روز سختیه کلی کار مهم دارم
از طرفی مهمونم که دارم
باشگاه نمیتونم برم احتمالا
و هم اینکه باید کار استادم رو تحویل بدم
امیدوارم از پسش بربیام
میم دیشب میگفت من هیچ وقت ندیدم جز موقعی که مسدوم بودی سرخلوت باشه
کل روزت پره:((
راستم میگه واقعا گاهی یه تماس بی موقع طولانی
منو از کارو زندگی می اندازه
من حتی وقت نمیکنم به میم زنگ بزنم
نهایت کاری که میتونم بکنم یک در میون جواب تماسهاش رو بدم
خداروشکر وضعیت خوابم خیلی خوب شده به نسبت گذشته
روزی نیم ساعت خواب قیلوله دارم
شبم حدود 5 ساعتی میخوابم
این یعنی یه پیشرفت اساسی
میم هم دیگه شبها زودتر میخوابه و زودتر از شرکت بر می گرده
درگیر مراسم سالگرد پدرش هم هست
دیروز میخواستم پیاده برم کلاس
گفتم تا بارون بند اومده من استفاده کنم لذت ببرم از هوا
میم هم که اخرین تعمیر ماشین مونده بود رفته بود انجامش بده
حدسم این بود نمیرسه به من
من 6 زدم بیرون
رسیدم سرکوچه میبینم با نیش باز ایستاده که هی خانم کجا کجا::)
گفت صدا درو شنیدم کلا خودمو رسوندم که ببرمت کلاس
من رفتم دم در خونشون سلام علیک کردم که همسایه بغلیشون از تو خونه اومد بیرون
کلا ارتباط داشتن اینطوری تو شهرستان عذابه
دیگه من یکم رفتم جلوتر میم اومد سوارم کرد
رفتیم مثل هرروز قبل کلاسم قهوه و هات چاکلت خوردیم
دیروز جلسه اسپیکینگمون بود یه روز درمیون اسپیکینگ و رایتینگ داریم
من خیلی خوب از پسش بر اومدم و یکم درمورد خانواده و فوت داداش صحبت کردم
بچها اکثرا واقعیت رو درباره خونوادشون بیان کردن مثلا
درمورد اینکه رابطه خوبی با پدر مادرشون دارن یا ندارن یا و....
خیلی خوب و واقعی صحبت کردن
استاد ازم تشکر کرد گفت خیلی خوب بود
دوست جدیدم یکم استرس گرفته بود اولین بارش بود میخواست صحبت کنه
یکم کمکش کردم
از کلاس زدم بیرون دیدم میم منتظرمه
قرار بود بریم نیم ساعتی دور بزنیم حرف بزنیم همو ببنیم
بعد منو ببره خرید کنم وبرگردم خونه
به اجی گفتم 45 مین دیرتر میام کار دارم و خرید
خوب بود همدیگه رو بعد چند روزی نیم ساعتی دیدیم حرف زدیم
خندیدیم سربه سرهم گذاشتیم
تا رسیدمم خونه بساز بندری رو به پا کردم سریع
تا شام و اینا اماده شد و غذا خوردیم شد 11
من همش سرپام این روزها
مربیمم برنامه جدید رو فرستاد البته یک سوم برنامه رو فرستاده تا ببینه من میتونم از پسش بربیام یا نه
باقیش رو بنویسه
دیروز قبل کلاس سشوار اتصالی داد خدا رحم کرد اجی ترسید وگرنه برق گرفته بود منو:(
امروز داداشی از اصفهان میاد
دلم براش یه ذره شده
اجی هم فردا با داداشی میره
برای ناهار خورشت قیمه گذاشتم
دیگه من برم به کارام برسم دعا کنید امروز بتونم این کارو تموم کنم
واقعا استرس دارم