خوب خوب من برگشتم
مهمون دارم اجی دیروز اومد
و کلا منم به شدت درگیر بودم
یعنی از صبح سرپا بودم تا اخر شب
که دیگه اجی گفت سرگیجه گرفتم از دستت
میم هم میگه تو اصلا کل روزت پره هیچ وقت نداری نه واسه نه واسه خودت نه استراحت
خوب بعضی روزها اینطوری دیگه
اول صبح دیروز پاشدم خونه رو مرتب کردم یعنی سالن و اشپزخونه رو
مربا بالنگ درست کردم برا مامان اینا
میوه باغ داداش بود
اجی که رسید من مقدمات ناهارمم اماده کرده بودم دیگه
یه لوبیاشوید پلو با حشو میگو درست کردم اجی کیف کرد
کلا اجی عاشق غذاها دریایی هست
صبحم که باشگاه نرفتم گفتم عصر برم که به کارامم برسم
دیگه بعد ناهار من ایقدی خسته بودم بی هوش شدم واقعا از خستگی
یه خواب سنگینی رفتم
میم از سرکار اومد زنگ زد بیدارشدم
قشنگ خواب عمیق بودم هلاک بودما
یکم حرف زدیم و چت کردیم اون خوابید من پاشدم دیدم اجی ظرفها رو شسته و چایی دم کرده
میخواد بره بیرون
دیگه اجی رفت منم پاشدم یکم کارام انجام دادم دوستم زنگ زد
حرف زدیم تا 5 من دیگه گفتم قطع کنم نسترن برم باشگاه
میم زنگ زد کی میری باشگاه حداقل دم در ببنیمت:))))
من دیگه سریع اماده شدم
دیدم بنده خدا دم در ایستاده سلام علیک کردیم از دور من رفتم باشگاه
خیلی شلوغ شده سانس ما اصلا حال نداد ورزش
هنوزم مربیم آرمین خان هنوز ننوشته برناممو
منم عین چی گیج بودم مربی خودمم که نمیذاره هر حرکتی رو بزنم میگه بذار اقا ارمین بنویسه برنامه این سری رو
که تو اسیب دیدی اون بهتر میدونه
یکم ورزش کردم و با بچها حرف زدم اجی اومد باشگاه دنبال کلید منم حرکات شکم رو زدم سریع برگشتم
دیروز یک ماهه شد رابطه منو و میم واقعا خیلی زود گذشت و به نسبت بخوام ارزیابی کنم
اولین رابطه ای کم تنش و اروم و پر عشقی که دارم تجربه میکنم ان شالله همینطوری ادامه دار باشه حالمون
و حالمون باهم خوب باشه.
یکم مسخره بازی دراوردیم دیروز سر همین یک ماه شدن رابطه مون
سرهمون تایم زنگ زده بهم
و....
قرار بود میم بره برام نون بگیره زنگ زد گفت نون گرفتم بیارم کجا؟
دیگه من اومدم خونه ساک باشگاهمو گذاشتم
رفتم نونها رو از میم گرفتم چند مین هم دم در حرف زدیم برام یه کتاب خریده بود:)))
منم واسش مربا و ترشی برده بودم
برگشتم خونه اجی هم فکر کنم فهمیده منو میم دوستیم:)
من راحت جلوش حرف میزنم
حوصله پنهان کاری ندارم اصلا
دیگه اومدم خونه رو حسابی تمیز کردم و مرتب کردم اجی دیونه شد از دست من
برا شامم اش داشتم تو فریزر گرم کردم
ساعت 11ونیم هم اومدم بشینم یه استراحتی کنم مربیم زنگ زد به حرف زدن بنده خدا
بعدش ارمین خان کلی پیام داد و غرغر کرد که اره نشده برنامت بنویسم اگه میگی الان بنویسم
گفتم نه بذار برا فردا
این ارمین خان قبلا زیاد برام برنامه نوشته و عضو گروه کتابخونیمون هم هست
ببنیم امروز چه میکنه
بنده خدا میم ایقدی پشت خطی من بود دیشب که خوابش برد
منم روم نمیشد به مربی بگم قطع کن
عین مخابرات بودم کل دیروز
صبحم زود پاشدم رفتم باشگاه یه بارون خیلی خفنی هم هست
دیگه کلا بچها رو تو این باشگاه من گرم میکنم
مربیم صبح حس گرم کردن نداره اصلا
امروز میگفت دیگه خیلی خیلی حرفه ای شدی:))))))
تمریناتم خودم انتخاب کردم یه سری لگ زدم
دیدم تواناییم خوبه درد هم ندارم
ولی دیگه سنگین کار نمیکنم
به ارمین خان هم گفتم اینو در نظر بگیره
دیشبم گفت خیلی دیگه تو سنگین کار میکردی و...
مگه قرار کپسول گاز عوض کنی یا 20 لیتری نفت واسمون بیاری:))))))
نکن از این کارا دیگه گفتم والا چشم خودم بدتر همه ترسیده میترسم دیگه بیشتر از 20کیلو بزنم
خلاصه همه چی خوب و ارومه فقط کارام عقب
امروزم کلاس داریم اسپیکینگ و سوال جواب داریم من وقت نشد خیلی رو جوابهام کار کنم
کلی هم کار سرم ریخته
ناهارم برم ماکارونیم رو نصف و نیمه درست کنم
که اذیت نشم هول هولی
از صبح هم میم چند بار زنگ زده احتمالا برا کلاس رفتن و برگشتن بهش اجازه ملاقات بدم:)))))