یکم بهترم خداروشکر
دیروز سعی کردم از بعد ازظهر خودمو جمع کنم
با سیگار خودمو خفه کردم
خونه رو دود سفیدی گرفته بود
بسکه سیگار کشیده بودم
پاشدم درو باز کردم
میم هم چندباری زنگ زد حرف زدیم
خانم پسرخاله ام زنگ زد
تشکر کرد بابت اینکه رفتیم این همه راه و...
با گوشی مامان البته و اینکه چیکار کنم من سه بچه رو؟
چطور زندگیمو جمع کنم؟
گفت تورو دوست داشته دایی
بیا از کتابهاش ببر برای خودت یادگاری و هم اینکه تو کتابخونی ازش استفاده میکنی
داشتم فکر میکردم چقدر بعضی ادمها باشعورن
بعد اون زنیکه عوضی
وسط جمعیتی به اون بزرگی
همش تیکه میپروند به ما
که بچهای من فلانن و بهمان فامیلشون هنوز فامیل ایناست
بعد چهلم کسی سراغ منو بچهام رو نگرفته و...
اخه چی بگم بهت من که تف سربالاست
می دید من بغل منم و سرم رو دامنش تیکه میپروند
زن عمو هام و عموها هم اومده بودن مراسم این همه راه
بعد زن عمو کوچیکه ام کنارم من نشسته بود
حرف میزد تو گوشم
اصلا هم حرف شخص خاصی نمیزد
میگفت عروس کوچیکم دیابت گرفته و...
میگفت نمیدونم چیکار کنم انسولینی شده و...
بنده خدا شب عقدشون داداش فوت شد
هنوز عقدن اینطوری شده سنی هم نداره
این زن عمو و عموم همسن های داداشام هستن
کلا من بهش نمیگم زن عمو بیشتر اوقات به اسم صداش میزنم هرچند خوب بازم از من خیلی بزرگتره ولی
کلا باهاش صمیمی و راحت هستیم
بعد زنیکه زن عمو رو گرفت به حرف وبلند بلند اینارو تکرار میکرد
دیگه زن عمو دیروز زنگ زد گفت
ناراحت شدی از حرفاش؟
گفتم زن عمو من اصلا ادم حسابش نمیکنم
نه من نه اجیم نه بقیه داداشام بذار هرکاری دوست داره بکنه
گفت خوشم اومد جوابش ندادی
گفتم این کارا رو میکرد که باهاش حرف بزنم
ولی کور خونده بعدم منو که میشناسی ادمی نیستم هرجایی حرف بزنم و جواب هر بی ادبی رو نمیدم
گفت اومد تو گوشم گفت با تو نیستم به در میگم دیوار بشنوه
گفت بهش گفتم اینا رو ببین ایناهام بچه بود موجا باباش فوت شد
مادرشون این همه بچه رو یتیم بزرگ کرد
صداشون در نیومد
تو هم یاد بگیر
بعدم مگه خودت نبودی که نخواستیشون؟
الان دردت چیه؟
واقعا دردش چیه؟
وقتی خودش ماهارو بیرون کرده وقتی خودش نخواسته مارو
الان دردش چیه؟
بگه پیشمونم من بگم اوکی بخشیدم؟
من بخشیدمت ولی نمیخوام تو زندگیمون باشی
الان دلیلی ندارم تحملت کنم
چون داداشم نیست
یه عمر گفتم تحمل میکنم بخاطر داداشم که مریضه
الان چی؟
دلیلی واقعا برا نگه داشتنش تو زندگیمون و تحملش نداریم بخدا
با خانواده هم که حرف میزنم همینو میگن
روز قبلی که مامان اینا بیان پیش من
انگاری رفته خونه مامان براش کادو برده روز مادر
گفته منو ببخش این کادو عین هرسال از طرف پسرته
مامان هم ازش پذیرایی کرده بود و قبول کرده بود کادوشو
مامان بهم گفت باهاش حرف میزنی؟
گفتم نه
تو حرف بزن مادر من اختیار داری سروری بزرگی
ولی از من نخواه راهی که 30 سال رفتم رو باز برم
من پلهای پشت سرم رو خراب کردم که این زن نتونه ازش عبور کنه
طاقت ندارم ادم سابق نیستم
دلم کوچیکتر از قبله
الان دیگه داغ برادر دیدم نمیتونم واقعا طاقتشو ندارم
بهانه ای ندارم این ادم بی ادب و بی شعور و بد ذات رو تو زندگیم نگه دارم مامان لطفا درکم کن
من فقط الان میخوام این داشته هایی که دارم خانوادم شما برادرهام خواهرم
رو نگه دارم ما باهم خوبیم همین خوبه همینو میخوام نمیتونم بذارم تنشی بهشون وارد بشه
این جمع شکسته شده اذیت شده داغ دیده. نمیخوام اختلافی پیش بیاد این زنیکه نمیتونه دست خودش نیست
ذات نداره نمیتونه بی تنش بدون بدگویی بدون ایجاد اختلاف زندگی کنه
عین موریانه روابط مارو میخوره باز
فکر میکرد به من زنگ زده من دیگه جایی ببنمش باهاش حرف میزنم
گفتم مامان من همون روزم بهش گفتم نمیخوام واقعا بهت بی احترامی کنم
به عنوان بزرگتر به عنوان کسی که نون و نمک همو خوردیم و روزی عروسمون بودی
اما به نظر من تو دیگه هیچ قوم و خویشی با ما نداری پیوندی احساس نمیکنم خودت خرابشون کردی
زجرمون دادی ما زخم خورده بودیم قلبمون شکسته بود تو و خانوادت روی قلبهای شکستمون پا گذاشتین لهش کردین
خون به جگرمون شد خون به جگرمون شد واقعا
نذاشتی کفن داداشم خشک شه
من چطور چطور میتونم فراموش کنم؟
فاطیما رو ازم جدا کردی
فاطیمایی که هنوزم له له میزنم براش
قلبم باهاشه ولی نمیخوام دیگه تو زندگیم باشه
فاطیما خواهر کوچک نداشتم بود بچم بود
دوستم بود
یه تیکه از وجود داداشم بود
ازمون گرفتیش
اگر ما دوتا کنار هم بودیم از این سوگ بهتر عبور میکردیم
نه من افسرده و زار میشدم نه اون
فقط کنار من میتونست گریه کنه
من فقط کنار اون میتونستم گریه کنم
واقعا نمیتونم فراموشش کنم نمیتونم زخم هامون عمیقه و چرکین
درد داره جاش
الان مرهم لازمیم این زن وجودش عین عفونت عین باکتری عین ویروس واقعا
خلاصه دیروز واقعا خودمو سعی کردم جمع کنم
غذا بخورم
خونه ولی وحشتناک شلخته است
وقتی حال روحیم بده خونه رو نمیدونم چطوری شلخته میکنم
دیروز میم سرکار جلسه داشتن تا 5 ونیم سرکار بود
من گرفتم یکم خوابیدم و عصر رفتم باشگاه اینوری
خیلی بچها ذوق کردن ایقدی جیغ جیغ کردن منو دیدن
منم دلم براشون تنگ شده بود
دیروز یه تمرین سبک پا رو انجام دادم
که بدنم اماده بشه برای برنامه جدید خوب بود اذیت نشدم
میم زنگ زده بود خیلی
بعد باشگاه زدم بیرون و زنگ زدم حرف زدیم رفته دنبال ماشین که تحویلش بگیره
منم دیگه رفتم خونه دوش گرفتم وشام خوردم
یکم زبان خوندم
و...میوه خشک کرده بودم روبخاری
برای دمنوش
به و سیب و پرتقال و کیوی و لیمو
اینارو با گل محمدی و هل و دارچین و چای سفید و قرمز و سبز و بادیان و گل ختمی گل بنفشه و عناب
میکس کردم یه دمنوش خفنی شد خیلی خوشمزه و خوشبو و خوش رنگ بود.
دمنوش دم کردم و برا میم هم یکم مواد دمنوش گذاشتم
میم داداش بزرگه اش یوگا کار میکنه حرفه ای و گیاه خوار هست
گفتم هفته اینده که اومد بده این دمنوش بهش ببین چی میگه
من خیلی طبع و .... سر در نمیارم خیلی هم اعتقاد ندارم به طبع گرم و سرد و..
ساعت 10 ونیم میم زنگ زد گفت میای بریم بیرون معمولا ساعت دیدارمون همین هول و هوشه
که کوچه خلوت و اون از شرکت برمیگرده منم کارام و کردم اون تایم
گفتم بیرون نه، ولی میام خونه ات
دیگه حوصله ارایش اینا نداشتم سریع لباس پوشیدم رفتم
میگه من دمنوش میخواستم گفتم خوب برات موادش اوردم که
میگه نه خود دمنوشه رو میخواستم:((
بنده خدا وسایل پذیرایی چیده بود فکر میکرد من دمنوش دم شده میبرم باخودم
یه هفته ای بود همدیگه رو خوب ندیده بودیم
خیلی دلتنگ بود
گفتم میم چه چیزی در من هست که تورو نگران میکنه؟
با اون چشای مشکیش روم زوم کرد و گفت اینکه بذاری بری
از تو برمیاد یهویی بذاری بری
همین هرروز نگرانم میکنه
گفتم ولی من ادمی نیستم یهو بذارم برم
قبلش میگم بخوام کات کنم بهت میگم
حس میکنم میترسه یه حرفایی رو به من بزنه
از خودش کم میگه
دیشب میگفت تو چاکراهات بازه
کلا انرژی عجیبی داری میگم چطور
میگه من میدونم اینو تو حس ششمتم خیلی قوی
حالا قرار شد داداشش برگشت اگر اوضاع مناسب بود
باهم حرف بزنیم
در مورد اون روز صبح ازش پرسیدم
بهش میگم تو اون روز چقدر عصبانی بودی از من
که بااین تیپ از محله رد شده بودم؟
میگه اره اخه تو ادمی نبودی از خیابون رد شی میرفتی تو کوچه
گفتم ولی من از کوچه گذشتم نشون به اون نشون که فلان ساختمون داشتن نما کار میکردن
ولی حالا از خیابون هم رد شده باشم خوب چی شده؟
میخوای منو از همه قایم کنی؟
اخرش که چی؟
میگه نه اونقدرها حساس نیستم
ولی روت حساس شدم یعنی حسود شدم حسود هم هرگز نیاسود!
این حساس بودن میم داره باعث میشه من دقت بیشتری کنم تو صحبتهام
تو رفتارام بیرون
واقعا نمیخوام اذیتش کنم
از طرفی هم ادمی نیستم تحمل کنم حساسیتهای بیشتر از اینو
فعلا همینطوری پیش میرم ببینم میزان حساسیتش چقدره
ایا بدبینه؟
ایا بددله؟
کنترل گره؟