لمس دستاش!

اینکه میم تشنه دیدار منه 

از هرفرصتی برای دیدنم برای لمس دستهام استفاده میکنه لذت بخشه!

فری میگه خوب چون سه سال دوستت داشته براش دست نیافتنی بودی

شاید یکی از دلایل قدردونستنش همین سه سال انتظار باشه نمیدونم

دیروز براش ماهی رو درست کردم و برای ناهار خودم 

مامانشم پلو درست کرد

و دیگه ساعت 3 که میم میخواست از محل کارش بیاد بیرون

عین همیشه که تا میرسه دم در خونه اول به من زنگ میزنه حرف میزنیم بعد میره خونه 

زنگ زد گفت ده مین وقت بده ناهارتو بیارم 

تااخرین لحظه ماهی ها رو تو فر نگه داشتم که گرم بمونه 

ماهی هارو تزیین کردم و بردم براش چشاش از ذوق میخنده میگه سنگ تموم گذاشتی قشنگ اصن  عالی

دیگه اومدم خونه پلو هامم گذاشته بود برام

 نشستم ناهار خوردن  میم هم ناهارشو خورد

و زنگ زد که وای این غذا رو هرگز تو زندگیم نخوردم خیلی خوب بوده 

اصن مامان کفش بریده 

و.. بااین ماهی اب شیرین چطور همچین غذایی درست کردی و...

خلاصه نتیجه کار عالی بود

خدایی خوشمزه هم بود 

 صدبار تشکر کرد گفتم برو بخواب دیگه بعد ماهی خواب میچسبه 

ایقدی زبون نریز

منم یکم سعی کردم بخوابم و خونه رو مرتب کنم 

و ساعت 7 دلم بیرون رفتن خواست

ویتامین ای و ویتامین سی صورتم تموم شده بود

رفتم کرم بخرم 

دیگه به میم نگفتم 

عادتشه از خواب بعدازظهر هم که بیدار میشه میخواد بره شرکت

زنگ میزنه بهم 

نگفتم قصد دارم برم بیرون 

میخواستم ببینم نگم بهش واکنشش چیه هم از دیدنم سورپرایز شه

 پاشدم اون لباس مشکی مخمل رو پوشیدم با کت چهارخونه سفید مشکی 

و نیم بوتهام

یه ارایش لایت 

و لاکهامم عوض کردم یه لاک نود زدم 

و زدم بیرون همون موقع هم ساقی زنگ زد میخوام بیام پیشت گفتم دارم میرم بیرون کار دارم 

بذاریم برا دوشنبه

ساقی چندروز پیش زنگ زد که منو به یکی از دوستای شوهرش معرفی کنه 

گفت خیلی شبیه توهه و .... کلا بهم میاین و...

گفتم نه 

من واقعا نمیخوام وارد رابطه بشم نمیتونمم به کسی بگم که وارد رابطه با میم شدم شهرستان دیگه 

اون روز میم هم کنارم بود ایقدی ناراحت شد که گفت اصن بگو غلط کردی:) که منو میخوای شوهر بدی:)))))

خلاصه دیگه گفتم بذارم دوشنبه حضوری حرف بزنیم بهتره 

ساعت 7 زدم بیرون و از دم در شرکت که رد میشدم دیدم خیلی شلوغه و کلا همشون نگهبانی مجتمع نشسته بودن 

در ورودی مجتمع هم سیکوریت دیگه قشنگ مشخص

یهویی میم زنگ زد 

گفت کجا میری عزیزم

چه بی خبر

گفتم میرم یکم قدم بزنم و خرید جزیی کنم

گفت خوب میگفتی من میخریدم و...

گفتم نه میخواستم قدم بزنم بدنم عادت کنه برگردم باشگاه

رفتم داروخانه بسلامتی گوه کاری هایی که دارن به مملکت میزن

یه ورق ویتامین ای گرفتم 40 تومن!

اونجا به یه دختربچه دوست شدم 

وای چه بانمک بود 

گیرداده بود به من، مامانشم کلافه کرده بود دیگه میگفت وای شلوارجورابی پوشیدی بوت پوشیدی

من با دمپایی اومدم 

موهاش طلایی و خوشگل بود گفتم خوب ایراد نداره الان کلاه تو بپوش سرما نخوری کلاه شو پوشید میگفتم وای چقدر ناز شدی

کلاه کاپشنش رو سفت چسبیده بود که نیفته ازسرش که یعنی ناز بمونه 

مامانش گفت خداخیرت بده یعنی دیونه کرده منو حرف گوش نمیده 

دیگه یکم مشغولش کردم بچه رو تا داروهاشون رو اوردن 

حس خوبی داشتم معمولا از بچها خوشم نمیاد

ولی تو خیابون سالی یبار از یه بچه خوشم میاد که خودش میاد طرفم، از والدش اجازه میگیرم وباهاش حرف میزنم

لمس هم نمیکنم بچه رو که عادت نکنه

بعد رفتم وسایل ارایشی مورد نظرم 

اونجا کرم ویتامین سی گرفتم و کش مو و یه بالم لب

ایقدی همه چی گرون شده به خودم میگفتم دیگه نمیشه این قروفرها رو بهش برسیم

برگشتنی هم میم زنگ زد گفت بیا دم در شرکت رد شو من صورت ماهتو ببینم بعد برو اومده بود بیرون ایستاده بود.

شلوغ بود نمیشد من برم سلام علیک کنم یا حرف بزنیم 

اصن نگاهشم نکردم بسکه شلوغ بود همه کارمنداش بودن 

چندتا از دوستاشم اومده بود دیگه کلا نمیشد 

بعد زنگ زده میگه خدایی باز عین دوران هیتلریت رد شدی

اخمم کردی الان اخمت واسه چی بود؟

میگم برا دوستات 

تو راه هم رفتم شیر و نون و اینا گرفتم اومدم خونه 

میم زنگ زدببینه رسیدم یا نه 

میگم پ ن پ دزدیدنم:)))))))

ولی از این ریز توجه هاش خوشم میاد که حواسش همه جوره هست 

تا ساعت 10 هم که شرکت بود چندباری زنگ زد 

یکمم غرغر کرد که دوستاش اومدن نشستن نمیرن 

گفتم خوب رو قدرت نه گفتنت کار کن 

دلش میخواست بریم بیرون

ساعت 11 زنگ زد اوکی ای بریم الان ؟

منم کاری نداشتم دوستم داشتم باهاش باشم 

 گفتم یه ربع دیگه حاضرم میگه یه ربع خیلیه:)))))

میگم بابا دختری که یه ربع اماده میشه خیلی نچراله:))))))

والا 

مه بود رفتیم بستنی خوردیم و دور زدیم 

بهترین بخش باهم بودنمون اینه میم کل ساعتهایی که پیش همیم دست من باید تو دستش باشه 

و هرجایی از اهنگ  که حرفش دلشو میزنه دستای منو جور خاصی نوازش میکنه :)))

هنوز احساس میکنم برای خود ابراز گری مساله داره نه فقط جلو من 

بلکه کلا یکم ادم لابه لایه ایه 

تا 1و خوردی بیرون بودیم بعد دیگه منو رسوند خونه 

و نیم ساعت بعدشم زنگ زد یکم حرف زدیم 

بهم میگه من امارتو داشتم هرروزی میرفتی کلاس

که چه ساعتی رد میشی

کی میری باشگاه و...

بعد بهش میگم اصن یه وقت به این فکر کردی من ممکنه برم سر قرار؟

میگه تنها چیزی که فکر نمیکردم بهش این بود که با کسی باشی

تو اینجا خیلی محتاط بودی خیلی پاستوریزه زندگی میکردی و میکنی

و کلا هم دلت سنگه کسی نمیتونه ازت دلبری کنه که

من میخندم

میگه اصن شاید این تصوراتی بوده که ساخته بودم که خیال خودمو راحت کنم تو سینگلی!!!

بهش میگم من پارسال واقعا داشتم از اینجا میرفتم 

قبلی که داداش فوت بشه واقعا داشتم میرفتم 

میگه واقعا؟ میگم اره 

میگه پس چقدر من خوشبختم و شانس اوردم که فرصت بیانش رو داشتم وگرنه تا ابد باید حسرت میخوردم 

گفتم واقعا اگر نگفته بودی منم حسرت میخوردم میم 

حسی که توی قلبم به وجود اورده رو دوست دارم 

مضطربم نمیکنه این علاقه 

بهم ارامش میده 

دیگه ساعت دو خوابیدیم من که خوابم نبرد 

یکم وب گردی کردم 

و فکر کردم ساعت 3 خوابم برد تا ده 

ده بیدار شدم و گوشیو روشن کردم پیام صبح بخیر میم که دلیوری شد زنگ زد 

گفت باشگاه نرفتی خواب موندی

چون قرار بود پاشم برم باشگاه 

گفتم بذاریم برا فردا 

یکم حرف زدیم مسخره بازی دراوردیم

من پاشدم صبونه 

که اون دکتر روانشناس که ازش وقت گرفته بودم و سه ماهه تو نوبتم منشیش زنگ زد باز

گفت که نازی گفته نوبتشو بدیم بهت 

هفته پیشم همین شدبد موقع نوبت دادن بهم شبی که نازی مهمانم بود

دیگه گفتم امروز کلاس دارم دقیقا 6ونیم تا8 بهم نوبت داده بود 

گفت بذار ببینم میتونم جابه جاش کنم 

که زنگ زد گفت 5وربع بیاتا 6وربع

خوب پس امروزم اینطوری وقتم پر میشه 

ناهار میخواستم خورشت کرفس درست کنم 

دیگه میذارم فردا که اجی اینام هستن 

میم میگه امروز روز غذای ساده است پاشو مرغ بذار تو ایرفرایر 

که امروز زندگیت این پی تری هست

مربیمم شماره اون مربی فیتنس در اب رو فرستاده 

که باهاش هماهنگ کنم برای رفتن به استخر و برنامه تمرینی

حدیث دوستمم برام برنامه اب درمانی نوشته کلاباید یه تایم بذاریم اینارو مرتب کنم 

فعلا حس میکنم تا داداش میم نیاد و میم یکم خلوت نشه

کارای شرکت رو دوش اونه مسئولیت اداریش هم که دیگه نگم چقدر سنگینه 

اگر داداشش بمونه کارای شرکت کمتر میشه چون شرکتشون با داداشش شراکتی هست 

یعنی قبلا با باباش شراکتی بوده الان سهم باباش رسیده به داداشش و اجیش

دیگه همینا

موجا ... ۴ خوشم اومد :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
موجا نام پیرترین تمساح جهان است...
تا جایی که علم پیش رفته تمساح ها تنها موجودات جهان هستند که پیر نمیشوند و ارگان های داخلی تمساح ها هیچ وقت پیر نمی شود!!و عمر نامحدود دارند مگر بر اثر شکار یا بیماری و.... بمیرند.
اینجا قرار از خودم بنویسم بدون هیچ روتوشی!!
پیوند ها
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان