آب از سرمون گذشته...!

دیشب قرار بود بریم بیرون با میم 

عصری داداش اومد یکم نشست و باهم عصرونه خوردیم و خریداهمو کرده بود

و دیگه رفت شب نموند

میم هم گفت شب بریم بیرون بعد از شرکت که برگشت

این روزها اصلا خواب نداره خوابش خیلی کمه

صبح که اداره عصرم که میره شرکت و دفتر املاکشون 

رسیدیگی به این کارا کل روزشو میگیره اما حواسش هست که هر یکساعت زنگ بزنه 

حالمو بپرسه 

پیام بده 

تفاوتی که میم به مردهای قبلی که تو زندگیم شناختم 

وبرای رسیدن به من تلاش کردن خیلی مشخصه

میم در عین اینکه ادم باشخصیت و منطقی و ارومی هست

ادم با احساسی هم هست

یجوری احساساتش به دلم میشینه 

نه سنگین نه سبک نه منو خفه میکنه نه خودشو

میخواستم من برم نواربهداشتی بخرم دیگه اینو روم نشد بگم داداش بخره 

میم هم میخواست بره برا مامانش شام بگیره

معمولا شام از بیرون میگیره که مامانش اذیت نشه 

زنگ زد برات شام بگیرم؟ گفتم نه من میخوام سمبوسه درست کردم

بذار شام هم نخور دیگه برات نگه میدارم 

گفتم میرم بیرون یکم 

گفت خوب پس من میرم شام میگیرم میمونم تا تو بیای 

رفتم خریدمو کردم و یه لاک فیروزه ای هم گرفتم 

و میم زنگ زد که اومده دم در منتظر منه میخواد بره دفتر باز

هیچی دیگه دیشب بالاخره من روم باز شد که از کنارش رد شم

یکم ایستادیم دم درشون حرف زدیم و حال احوال کردیم 

میگه دیگه اب از سرمون گذشته موجا:)

خسته بود خیلی گفتم میخوای قرار امشب کنسل کنیم؟

گفت نه دوست دارم باهم بریم دور بزنیم شامم نمیخورم تا باهم شام بخوریم 

دیگه من اومدم خون سمبوسه ها رو سرخ کردم کم کم و اروم 

لباسهام اتو کشیدم

و یه سری کار انجام دادم 

وساعت 9ونیم زدیم بیرون بعد میخنده میگه من و تورو نگاه تو محلمون عادی میگردیم:)))))ّ

بذار عادت کنن به دیدن من و تو باهم اصن 

میگم اره ببیین هیتلر محل به تو اوکی داده دیگه تمومه 

رفتیم یه تفریگاهی بیرون شهر

شام خوردیم و حرف زدیم 

و تا یازده همینطوری دور میزدیم و حرف میزدیم 

داشت میگفت بهم که چقدر احمق بودم که مغرور بودم یا چی 

میترسیدم بهم نه بگی 

که زودتر از اینا نیومدم جلو

بهش گفتم اتفاقا کار درستی کردی صبوری کردی سه سال

اگر اومده بودی من برخورد خوبی نداشتم احتمالا

گفت دقیقا خودمم به همین فکر میکنم

که یه چیزایی قسمته 

وگرنه محاله تو الان اینجا کنار من نشسته باشی

خیلی دیشب خوب بود هردومون حالمون خیلی خوب بود 

دستاش حس خوبی بهم میده که کل مسیر دست تو دست همیم 

من به این اعتقاد دارم که دستها حس ادمها رو بهم منتقل میکنن

انرژی دستهای میم خیلی خوبه 

دیگه رفتیم یه نخ سیگار کشیدیم تو شهر

و یه جایی ایستادگفت کار دارم 

یکم طول کشید تا برگرده 

بعد با یه دسته گل خوشگل برگشت گفت اینو سفارش داده بودم برااین ساعت

من قلب قلبی شدم من عاشق گلم 

خیلی دوست داشتم اینکاروشو اینکه منو بلده میدونه چیکار کنه 

چه رفتاری چه حرفی بزنه 

اینارو خوشم میاد 

امروز که بیدارشدم دلم دلم خواست کلوچه بپزم 

دیگه پاشدم موادش اماده کردم

به نازی زنگ زدم ببینم بارداریش چطوریه

و حالش خیلی بده 

بد ویار هست

دیگه گفتم میخوام برات کلوچه درست کنم اگر ممنوعیات داری تو رژیمت بهم بگو

گفت نه چیزی نیست

کارام انجام دادم دیشبم که زنگ زده بودن از زبانکده که کلاسمون از امروزشروع هست

دیگه نتونستم برم فیزیو

کلوچه ها رو درست کردم و بسته بندی کردم سهم میم و نازی و لیلا و زن داداش اینا رو گذاشتم 

و دوش گرفتم و ناهار خوردم خوابیدم 

که برا کلاس سرحال باشم

ساعت 5 بیدارشدم و حاضر شدم 

میم زنگ زد بیام ببرمت کلاس؟

گفتم نه الان محله شلوغه خودتم کار داری 

بذار برا برگشتن بیا دنبالم 

دیگه کلاس رفتم خیلی خوب بود ولی چون یکم فاصله افتاده جلسه خیلی سنگینی بود

بعد کلاس هم میم زنگ زد و اومد دنبالم 

کلوچه هارو هم اورده بودم که بهش بدم دادم 

و خورد خیلی خوشش اومد

برام باقلوا خریده بود :)))))

عین بچها میدونه من چی دوست دارم همونو میخره با پفک و سیگار:))))))

 

 

مواد سوسیس هم ظهر گذاشته بودم 

دیگه اومدم خونه سریع مواد سوسیس رو کاور کردم 

براشامم حال نداشتم اشپزی کنم 

از کته های ظهر با ماست خوردم حس کودکی بهم داد:)))))

عمم هم زنگ زد رفته بود مشهد و دعاگو بود 

دیگه یکم حرف زدیم 

 و الان مغزم خیلی خسته است

دلم میخواد یکم بخوابم .

من برم بخوابم که امروز روز پرکاری داشتم واقعا تو خونه هم سنگ تموم گذاشتم. 

موجا ... ۳ خوشم اومد :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
موجا نام پیرترین تمساح جهان است...
تا جایی که علم پیش رفته تمساح ها تنها موجودات جهان هستند که پیر نمیشوند و ارگان های داخلی تمساح ها هیچ وقت پیر نمی شود!!و عمر نامحدود دارند مگر بر اثر شکار یا بیماری و.... بمیرند.
اینجا قرار از خودم بنویسم بدون هیچ روتوشی!!
پیوند ها
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان