دیت+ سوختگی!

دیروز که رفتم فیزیو در حد تیم ملی شلوغ بود

وحشتناک شلوغ بود 

و خانم دکتر ازم اجازه گرفت نوبت منو دوتا نوبت جابه جا کرد

قشنگ 40 دقیقه من معطل شدم

چون اونااز شهرهای اطراف اومده بودن وباید میرفتن 

دیگه منم قبول کردم

ایقدی شلوغ بودن که به همه بیمارها نمیشد برسن

نزدیک 10 تا اتاق دارن 

ولی واقعا وقت نمیشد

منم که داشتم موسیقی گوش میکردم و توعالم خودم بودم

نوبت من که شد دیگه خیالم راحت شد یهو بعد 10 مین احساس کردم یهو پام اتیش کرد 

چون دستگاه رو از کمر تا مچ پای راستم وصل میکنن

روی عضله ساق پام دقیقا جایی که پدهای دستگاه وصل بود 

احساس کردم یهو اتیش گرفت سوختی بدی رو احساس میکردم 

پرستار صدا زدم 

تا اومد یعنی شلوغ بود 5 مین طول کشید

اومد نگاه کرد دید پام سوخته چون پد رو قشنگ جا نزده بوده 

جابه جاش کرد 

پماد سوختگی هم نداشتن!

کلی هم شرمنده شد هی میگفت ببخشید 

دیگه خانوم دکتر اومد کلی ناراحت شد به دستیارش  گفت چرا اخه دقت نکردی 

گفتم شلوغ بوده مهم نیست 

دیگه هیچی با همین وضع 40 دقیقه فیزیو رو تحمل کردم 

بعدم لیزر و ماساژ

بااین پای سوخته ماساژ وای 

ولی خداروشکر پام دردش کمتره 

پام کلا کبود شده عین بادمجون بم :(

از ماساژهای خانم دکتر 

بعد خودش میگه انگار کتکت زدن چرا پوست تو ایقدی حساسه اخه 

میم اصرار داره دیت کنیم 

ولی من هنوز تصمیمی نگرفتم 

هرچند باهاش شادم کلی باهم می خندیم

صادقه 

ولی نمیدونم کلافه ام در مقطع خوبی از زندگیم نیستم 

و هربار رد کردم 

سیگار تایم گذاشتیم شبا 

ساعت 9 

اون تو بالکنشون من تو راه پله 

دلم میخواد یه شب باهاش برم قبرستون 

ارامش قبرستون رو دوست دارم 

ولی اخه ادم عاقل اولین دیتش رو میره قبرستون؟

البته این بخش رو بهش قول دادم یه شب باهاش برم سر خاک باباش

اونم مثل من شب قبرستون رو دوست داره 

امروز میگفت بریم یه کافه خوب سراغ دارم 

گفتم نه 

میگه تو کلا به همه چی میگی نه 

سه سال مارو اذیت میکنی اینم روش

حالا با مرضی صحبت کردم

میگه میم خیلی پسر خوبیه من ده ساله میشناسمش روبه خونه ما بودن 

هیچ وقت ازش هیچ چیز بدی ندیدم 

کلا خانوادشون هم همینطور

بیا باهاش برو بیرون 

اصن بیا خونه ما از اینجا برو اگر از محله خوشت نمیاد

نمیدونم 

خودمم دلم میخواد بیشتر بشناسمش

و هم اینکه به یکی فرصت بدم بیاد تو زندگیم 

امیر که نتونست دل منو به دست بیاره 

بذار به میلاد یه فرصت بدم 

این تصمیم رو به یه دلیل گرفتم 

دیشب موقع برگشتن ازفیزیوتراپی

سوار تاکسی شدم عقب دوتا خانم نشسته بودن من جلو نشستم

بعد دوتا میدون بالاتر

خانما پیاده شدن من عذرخواهی کردم رفتم عقب نشستم

به راننده گفتم جسارت نباشه واقعا ولی این شهر همینه 

بعد گفت چندسالته دخترم(پیرمردی بود) گفتم 37

گفت ببین من دوبرابر تو سن دارم حداقل

یه نصیحتی بهت میکنم 

هیچ وفت به حرف مردم وزن نده 

برای دل خودت زندگی کن 

خودتو بخاطر حرف مردم ازار نده 

هرجوری راحتی زندگی کن 

گفتم اخه این شهر

گفت این بهانه است

که خودتو و ذهنتو محدود کنی

مردم در هرصورت به تو حرف میزنن

چه عقب تاکسی بشینی بعد غروب بری خونه میگن این دختره معلوم نیست کجا بوده 

چه جلو تاکسی بشینی میگن چقدر جلف

چه چادری باشی میگن چقدر بسته

چه ازاد باشی میگن چقدر فلان 

هرجوری باشی یه چیزی میگن 

زندگیتو حروم حرف اینا نکن

ذهنتو درگیر حرف اینا نکن

دیدم راست میگه 

من دعوت میم رو بخاطر حرف همسایه ها رد میکنم

وگرنه خوشم میاد ازش

امروزم دعوتم کرد گفتم نه الان که دیگه خیالم راحت میم 

ارزششو داره 

میخوام عصری بهش بگم دعوتت رو میپذیرم 

فقط نمیدونم دعوت کافه رفتن و شام رو بپذیرم

یا دعوت قبرستون رفتن رو:)))))))

-------

بعد ماها و یا شاید یکسال دارم قرمه سبزی درست میکنم

 این یعنی داره یکم حالم بهتر میشه

هرچند اضطراب دارم

اضطراب دیت اول 

من حتی نمیتونم جواب تلفن میم رو یدم 

خیلی خجالت میکشم برعکس روابط قبلیم!

فقط با پسرعموم اینطوری بودم 

وقتی میخواستم باهاش حرف بزنم برای اولین بار درباره ازدواج این حس رو داشتم 

فکر میکنم بخاطر اینه میم رو زیاد دیدم اشناست برام 

و همین موضوع باعث خجالتم میشه!

 

 

موجا ... ۳ خوشم اومد :)
Enamel

چه دختر صادق و دل پاکی

لطف دارین 

صداقت تنها دارایی ماست از زمان کودکی

میا ***

آخ جووووون چه عالی! 

هووووووووم

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
موجا نام پیرترین تمساح جهان است...
تا جایی که علم پیش رفته تمساح ها تنها موجودات جهان هستند که پیر نمیشوند و ارگان های داخلی تمساح ها هیچ وقت پیر نمی شود!!و عمر نامحدود دارند مگر بر اثر شکار یا بیماری و.... بمیرند.
اینجا قرار از خودم بنویسم بدون هیچ روتوشی!!
پیوند ها
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان