ظهر که میم از سرکار برگشت و پیام داد
بهش گفتم میام امروز بریم بیرون
تا نیم ساعت شوک بود
اصلا حرفی براش نمیومد
امروز داشت تعریف میکرد روزی که بهش زنگ زدم
تا یکساعت بعدش شوک بودم و باور نمیکردم
امروز هم که بالاخره قبول کردیم باهم بریم بیرون شوک شدم
یعنی زبونش بند اومده بود:)
من استرس وحشتناکی داشتم صبح
اونقدر باخودم دودوتا چهارتا کردم که نگو
در نهایت تصمیمم این شد که باهاش برم بیرون
نمیدونم چراایقدی استرس گرفتم من کلا خیلی ریلکسم در این موارد
هیچی دیگه دوش گرفتم موهام بافتم که فربشن
لباسهام اتو کشیدم
با یه پالتوکوتاه رنگ شتری و یه شلوار جین مام استایل یخی و شال و شومیز طوسی
کیف و کفش و شال هم طوسی
نمیدونستم واقعا چی بپوشم میخواستم یه چیزی تو مایه های اسپرت باشه
بعدم نمیدونم قرار کحابریم
چون کافه کنسل شد رفتنمون
بخاطر شغل دولتی میم و پستی که داره اونجا مناسب نبود
بدی دیت کردن توی شهرستان همینه
منم ایقدی جوک ساختم این دیت که هردومون استرسمون کم شه و خندیدیم
قرارمون برا ساعت 8ونیم سرکوچه که با ماشین میم بریم
ببنیم چی بشه دیگه
هنوز ارایش که نکردم من احتمالا یه ارایش نود داشته باشم عین همیشه
الان گیر کردم برم جلو بشینم عقب بشینم اصلا نمیدونم
کلافه ام سر این تصمیم گیری
امیدوارم برا قرار اول خوب پیش بره همه چی:)))))
شماهم دعا کنید خوش بگذره