تلاش کردم برم باشگاه
ساقی زنگ زد بچها دلشون تنگ شده بیا بریم سورپرایزشون کنیم
گفت بیام دنبالت ؟
گفتم نه
نیا تا تصمیم بگیرم ببنیم دوست دارم بیام یانه
پاشدم حاضر شدم
و گفتم پیاده میرم خوب دوقدم که بیشتر نیست کوچه روبه رویی
اما به سختی از خیابونمون گشتم
پایم لنگ میزند رفیق!
نگم چقدر سماجت کردم بااین پا راه برم
چقدر سعی کردم لنگ نزنم!
نشد لنگ میزدم پام جا میموند از اون یکی پا
دم در خونه میم که رسیدم خداخدا کردم دم در نباشه
نمیدونم الان دیدمش باید سلام علیک کنم اصلا جوابش بدم؟
گوه گیجه میگیره ادم
وقتی رسیدم باشگاه انگار از سفر دوری برگشته باشم
همشون دورم کردن و بغل و بوسه
دلم برای حدیث یک ذره شده بود
چقدر خوب شده بود
میگفتن لاغر شدی
ولی پوستت خیلی بهتر شده حال اومده از استراحت
مربی میگفت چشمت زدن
شک ندارم
حالا یادم تا قبل این به چشم زخم اعتقادی نداشت!
هوس کردم برم باقلوای تازه بگیرم
گفتم با همین پا میرم
اصن بذار با همین لنگ زدن قدم بزنم
ارومتر میرم
مسیری که باپای سالم 15 مین میشد
با این پا شد 35 دقیقه
باقلوا خریدم و سبزی تازه و پودر دارچین
اقای عطار میگه برام خیلی عزیزی که دارچین تازه برات اسیاب کردم وگرنه یه ظرف پر دارچین اسیاب شده داشت
بعد رفتم از اون خانم مهربون فلافل گرفتم
و تاکسی گرفتم و برگشتم خونه
ظهر فیلم خرچنگ رو دیدم
مغزم سوت میکشه قشنگ!