به من امشب ای ساقی می بده دریا دریا....

زن داداش زنگ زد گفت پارسین مریض شده باز

این دو تا بچه امسال کل مدرسه رفتنشون با مریضی بوده 

و اصلا خوب نشدن 

این بنده خداهم دست تنهاست از طرفی کارمندبودنش از طرفی شیفت بودنش و کار درمانی 

و بعد از سمت دیگه درسهاش 

و بعد مادری....

دارم فکر میکنم فقط از دست یک زن بر میاد همه ی این کارا

بهش میگم بعد هرروز به من بگو ازدواج کن میگه خوب شوهر خوبه بچه نیار ولی:))))

بعد میگه خوبه داداشی نیست که پیش اینا مریض بشه 

و میگه شوهر عزیزتر از بچه اس:)

میگه از وقتی داداشی رفته اصفهان غذاهام دوست ندارم 

راستم میگه خوب همیشه دستپخت داداش بهتره 

از طرفی میگه حوصله اشپزی ندارم اینم درک میکنم 

منم ندارم 

کلا کی قرمه سبزی پختم؟ یادم نیس شاید یه سال شده باشه نپختم

از غذاهایی که وقت گیرن یا اینکه حوصله میخواد یکساله دارم فرار میکنم 

قلیه ماهی کی درست کردم؟

کتلت تازه بعد تقریبا یکسال درست کردم فکر کنم یادم نیست اخرین بار

ولی الان از تپل بپرسی یادشه من کی چه تایمی فلان کارو کردم 

دیشب تخت خوابیدم تا ساعت ۵

بیدار شدم پنج به خودم گفتم دختر خوب دیگه امروز باشگاه نداری باز بگیر بخواب داداش هم غرق خواب بود 

دیگه باز خوابیدم تا ۹ 

و چایی دم کردم و قهوه ساز رو تمیز کردم و قهوه گذاشتم 

نون از فریزردرآوردم منتظر شدم داداش بیدار شه 

در ساختمونم باز گذاشتم هوای خونه عوض شه یکم هوا گرم و مرطوب منتظر بارونه 

اومدم بشینم پست بذارم که داداش بیدار شد و بهش صبونه کامل دادم کلا اهل صبونه نیست

مجبورش کردم کامل بخوره 

همیشه از قهوه هام ایراد میگیره 

امروزمیگفت خیلی قهوه ات خوب بود 

دیشب براش انار دون کرده بودم ومیوه قاچ کرده بودم گذاشته بودم بالا سرش

میبینم نخورده گذاشته یخچال هنوز عادت بچگیش رو داره داداش کوچیکه صبونه نمیخوره مگر براش مامان لقمه بگیره

میوه نمیخوره مگر میوه رو قاچ کنی انار دون کنی بذاری تو اتاقش

بعد فکر میکنم چه نعمتی خانواده که عادتهای هموبدونیم 

امیر میگه من از فلسفه متنفرم ولی تو همه حرفات فلسفی 

چراایقدی عمیق میشی تو هرچیزی؟

و امیر؟ از فکر کردن فراری کلا از اینکه به چالش بکشیش فراری

و من اینو خوب میدونم 

حواسم هست به چالش نکشمش و کاری بااین بخش از وجودش نداشته باشم دست نزنم به روح وروانش بذارم ادمها همونطوری که راحتن بمونن

هم میخوام باشه هم نباشه 

دوست معمولی بودن رو به رابطه داشتن ترجیح میدم 

چندروز پیشا ناراحت بود میگفت انگار داری با مش باقر سوپری سرکوچتون حرف میزنی نه من

دیگه بعد اون اسمش گذاشتم دکتر باقر:)))

امیدوارم برنامه امشبم کنسل نشه که براش واقعا هیجان دارم :)))))))))

داداشی هم زنگ زد گفت داره وسایلش جمع میکنه که امروز حرکت کنه و بیاد دنبال کارای انتقالی دایمش

تپل دیشب زنگ زد اخر شبی کلی کار سپرد بهم بعد میگم دوستت خیلی خفن بود و اینا 

میگه یادم باشه بهش یه حالی بدم بابت جلسه خوب دیروز:))))

من برم بشینم پای کارام و تکالیف زبانم و پاکنویس کردنشون 

و دوهفته هم استراحت و خوندن درسها و شروع ترم میانی جدید:))))

--------------

دیشب خواب داداش رو دیدم باز

با یه پیرهن صورتی خوشرنگ که زیر کت شلوارش میپوشید

صورتی که لپاش گل انداخته بود مثل همیشه که لپاش گل انداخته بود عین انار ساوه

و چشاش؟ برق میزد چشای تیله ای خوش رنگ و مژه های فرش عین همیشه بود 

و لبخندش؟ لبخندی که منو میکشه آخرش

لبخند همیشگی که گوشه لبش بودبقول داداشی و با هرخنده میگفت الکیییییییییییی

گفتم لاغر شدی که خندید و گفت یعنی میخوای بگی حجم عضلاتم کم شده؟‌با طعنه گفت بهم خانم ورزشکار

و من؟ تمام دیشب تاامروز توی ذهنمه خواب بدی نبود حس خوبی بهش داشتم و اما 

وقتی بیدار شدم محمدرضا عکسی که از باباش گذاشته بود استوری همون پیرهن صورتی بود و لبخندش 

چقدر دلتنگتم عزیزسفر کرده ام.

ببر مرا به عالمت...

به عالم جنون خود

بیا بیا ببر مرا دلم از اینجا زده است...

 

موجا ... ۲ خوشم اومد :)
مینا شین

موجا جانم سلام

ورودم بعد نود و بوقی به وبلاگت رو تبریک میگم

عزیزم چه نعمت بزرگیه که میتونی خواب برادرت رو ببینی

عاقبت به خیر باشی عزیزم❤️

فدات شم من قدم رنجه فرمودین اصن مینایی:)))))))))) قدمتون گل بارون بله دقیقا بعد ۹۰ وبوقی:)))))))

منم تبریک میگم اومدنتو میگفتی گاوی شتری چیزی قربون میکردم واست:)))
دلم به همین خوابهای گاه و بی گاه خوشه عزیزم 
ان شالله تو و کوروش هم عاقبت بخیر باشید جانکم

مینا شین

مرسی مهربونم . الان که خونه ی خودمم کم کم وقت و خیال راحت بیشتری برای بازگشت به میادین وبلاگ بازی خواهم داشت :)

 

گاو و شتر و خونریزی بسه . برام پرنده آزاد کن خاله اش...

اینم بگم وقتی اون بخش مربوز به آشپزی رو خوندم یاد اون ته چین مرغی افتادم که منو از فرودگاه جا انداخت :دی  امیدوارم باز برگردی به همون احوال که اونهمه پرشور آشپزی میکردی :)

خداروشکر چقدر خوشحالم برات مینا زیاددددددددددددد

منتظرم خونه رویاییت رو بسازی با دستات و بیای بنویسی و من کیف کنم 
و یه روز باهم قهوه بنویشم و تو در حال شماره دوزی باشی و شومینه ات روشن باشه:)))))))
چشم پرنده هم ازاد مینماییم خاله اش قربونش بچسبه الهی 
مینا من منتظرم زود بزرگ بشه بیاد منو بگیره:)))))))
عزیزدلممممممم میدونی دیگه اونطوری اشپزی نمیکنم این ۹ ماهه اخیر ولی دارم سعیمو میکنم به زندگیم معمول برگردم 
وای یادم انداختی عذاب وجدان گرفتم باز:))))))‌امیدوارم باز قسمت دیدار همو داشته باشیم که متفیضت کنم عشقم:***** ماچ به کله ات

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
موجا نام پیرترین تمساح جهان است...
تا جایی که علم پیش رفته تمساح ها تنها موجودات جهان هستند که پیر نمیشوند و ارگان های داخلی تمساح ها هیچ وقت پیر نمی شود!!و عمر نامحدود دارند مگر بر اثر شکار یا بیماری و.... بمیرند.
اینجا قرار از خودم بنویسم بدون هیچ روتوشی!!
پیوند ها
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان