دیروز بسیار روز سختی بود و گذشت...
مامان شب حالش بد میشه و از حال میره و خیلی خیلی داداش اینا ترسیده بودن
و خوبیش اینه خونه مامان روبه رو بیمارستان هست
دیگه برده بودنش و اینا سنگ کلیه داشته میخواسته دفع بشه
ضعف کرده
وقتی داداش زنگ زد گفت من نابود شدم اصن
فلاکس و یه کاسه از دستم افتاد شکستن دوتاش
با مامانی حرف زد خوب بود خداروشکر
و من اصن داغون بودم بدتر شدم
اصلا نمیتونستم کار کنم
نشستم یه قسمت لوسیفر دانلود کردم
حالم بهتر شد با دیدنش دوباره اش
ایقدی من عاشق این سریالم پر از نکات شخصیت شناسی و خداشناسی و فلسفه است در حین جذابیت ظاهری این سریال
و جناب تام الیس با اون لهجه بریتانیایی قشنگ کصافتش:)))))
نشستم به بدبختی یه سری کار انجام دادم و
کلی سیگار دود کردم
و دلم میخواست دوستم اب میوه رو همون دیروز بیاره
باشگاه هم نتونستم برم حالش نداشتم ناهارم نتونستم بخورم
دیگه پاشدم خونه رو مرتب کردم
و یکم بهتر شدم و غروب دیگه کار کردم و
امروز هم صبح زودتر از همیشه رفتیم باشگاه با مربی
و اون دوستم واسم اب میوه اورده بود اونم می ناب کهنه:)))))))))
میگه فکر نمیکردم تا حالا نخوردی
اخه خیلی به تو میاد
خلاصه بریم تجربه تازه رو امشب داشته باشیم
دوست داشتم
البته امشب بعد کلاس
ناهار باید درست کنم و
کالباسم موادش گذاشتم که درست کنم
دیروز فری میگه
توی این چندسال رفاقتمون من میبینم تو کلا همش
درگیر مثلث عشقی هستی
همیشه همزمان دو نفر بودن که سخت عاشقت بودن
و کلا دیدگاهت تو در مورد مردها شبیه دخترهاست
و اصلا برات مهم نیست جنسیت
بعد میگه بشین بنویس
که تا الان همزمان چقدر مورد اینطوری بوده:))))))
باید بشینم به کارای بدم فکر کنم:))))))))))))
