دیشب داداش کوچیکه زنگ زد
داشت از اهواز میومد کلا بارون وحشتناک بود
گفت میام پیش تو دیگه خطرناک بود بره خونه هم جاده اش هم طول مسیر
دیگه ساعت ۹ اینا بود رسید خسته بود
یکم نشستیم حرف زدیم و چایی اینا خوردیم با کلوچه و میوه
بعدش دیگه دیدم خوابالوده گفتم تو بخواب منم میرم اتاقم
نشستم دکتر هاوس دیدم امیر هم دوست داره این سریال رو
من کلا عاشق مدل حرف زدن دکتر هاوس هستم
و بعدش دیگه خوابم برد
تا ساعت ۱۰ونیم تو تخت موندم که داداش هم بیدار بشه
چون به صدا حساس من منتظر اون شدم اگر میرفتم صبحانه رو اماده میکردم قطعا بیدار میشد
موقعی داداش بیدار شد منم دیگه پاشدم
گفت خیلی راحت خوابیدم خوب خداروشکر
و عجله داشت بره
چون بازم بارونه
دیگه داداشی که رفت
منم نشستم پای کارام
ناهار که دارم از دیروز ماکارونی
خونه هم تقریبا مرتبه
دلم میخواد امروز هم توی تخت بگدرونم و همینجا مطالعه کنم و فیلم ببینم و چت کنم
اقای ی کلی فحش فضاحت فرستاده واسم:))))))که چرا تو این مدلی شدی و کلا دیگه نمیشناسمت انگار
منم جوابش به مدل خودش دادم چه انتظاراتی داری از من اخه؟من عین گذار از یه مرحله زمین شناسی به مرحله دیگه ام تااین حد