خوب کلاسمون تعطیل شده بود بهمون نگفته بودن!
من پاشدم بااین حالم رفتم کلاس
البته به قصد دکتر رفتنم رفته بودم دیگه
رفتم اول دکتر
یه درمانگاه خصوصی هست نزدیک خونه
همیشه هم خلوت خیلی هم تمیز
دیگه رفتم اونجا پزشکون یعنی نگم
ایقدی گیر داد به من
یکم فشارم بالا بود که طبیعی من پیاده رفته بودم
و غذا هم قبلش خورده بودم
گیر داده بود اینجا چه میکنی شما اصلا شبیه مردم این شهر نیستین و....
و کلا نگم
بقول اجی من دکتر پسندم:)))))
هی میگفتم عجله دارم دکتر لطفا ازمایشها رو بنویسید من برم
در نهایت گفتم بابا ۵ مین دیگه کلاسم شروع میشه
میگه توچقدر فعالی ورزش که میکنی کلاس زبان که میری کارم که میکنی
شماره داد فقط موندم ازمایشها رو ثبت کرد و پاشدم
بعد اومدم دیدم دوتااز همکلاسام که پرستارن بنده خداها ایستادن دم در زبانکده
گفتن تعطیل کلاس و نگفتن مااز سرکار پاس گرفتیم اومدیم و...
دیگه اصرار کردن منم برسونن گفتن اوضاع خوب نیس خطرناک
گفتم نه من خودم میرم
دیگه پیاده برگشتم کارام تموم کردم و یکم امیر پیام داد درمورد لینکدین
گفت عکست مناسب لینکدین نیست عکس رو گشتم تو ارشیوم یه فرمت پیدا کردم مناسب لینکدین
و بعد یکم درمورد لینکدین حرف زدیم و اوکی که شد دیگه خیالمون راحت شد
من از همون اوایل که لینکدین اومد پروفایل ساختم و ... ولی خیلی فعال نیستم عکسم مال ۲۰۱۴ بود
و هم اینکه خیلی مناسب نبود بعد یه یارویی اومد پیام داد من همینطوری موندم
که این اقا بااین سن و سال و موقعیتش
تو لینکدین میاد مزاحمت ایجاد میکنه
یعنی در حد انفجار عصبانی بودم
چقدر بعضی ادمها چیپن واقعا
دیگه تا ساعت ۳ من خوابم نبرد از صدای باد و بارون هم بی خواب بودم
ساعت ۳ خوابیدم تا ۹
و بعدشم یکم به خونه رسیدم یه جلسه کوتاه با دوست تپل داشتم و
الانم عود روشن کردم و میخوام تورختخواب فیلم ببینم و روزهای بارونی فقط باید چایی زد و فیلم دید و استراحت کرد.
