قشنگ مغزم الان در حالت استندبای هست
دیشب جواب امیر رو دادم
ولی با یه حالت بسیار سرد
که ای بد نیستم
و....
بعد اون هی سوال پیچم میکرد
تو باشگاهم که رسما پس افتادم
و مربی بهم ویتامین سی و... داد و هی نگرانم شدن بچها
بدجور خالی کردبدنم
اونم زیر دستگاه اسمیت و در حالت اسکوات زدن پا باز بودم
قشنگ خدارحم کرد مربی زود به دادم رسید
اومدم خونه گفت فردا صبح هم استراحت کن
نیا تو بااین حالت
میخواستم تا وقت هست برم دکتر
اول رفتم کلی خوراکی خریدم
که شیرین باشه و فشارم رو متعادل کنه
بعد هم اومدم نشستم پای سیستم ببینم تپل چی گفته
چون اپ ها رو گذاشتم رو ویندوز دیگه
که دیدم باز امیر پیام داده
و در نهایت بهش گفتم رمز جدید رو و...
و بعدم گفت من میخوام حالتو بپرسم و...
عین یخ رفتار کردم
گفتم ببین من باید برم به کارام برسم
اون نشسته داره روضه میخونه برام گفتم اصن ببین حالم خوب نیست باید برم دکتر
نگران شد و هی چته چی شده علایمت چیه و...
براش توضیح دادم میگه قرصهای اهنت رو که گفتم میخوری دیگه
اصن چه موقع میخوری
لیست غذایی هات چیا هستن و....
منم واقعا بی حوصله
کلی حرف زد
من درنهایت گفتم مرسی
و دیگه برم
فک میکنم خودش متوجه بشه دیگه در نهایت من تمایلم اینه یه ارتباط کوچیک و یا محدود داشته باشیم نه بیشتر
دیر خوابیدم یکم یعنی ۱۲ونیم شد
بعدم دیرتر بیدارشدم
ولی هنوز کسلم
که تو پریودی من همیشه همینم
دیگه ببینم امروز چطور بگذرونم
گاز هم تا شب قطع کردن تعمیرات دارن
من چایی نخورم میمیرم
شام که نتونستم بخورم
صبحانه هم گاز نبود درست کنم کره بادام و شیره و نون تست وقهوه خوردم
الانم دارم هی قهوه میخورم تا ببینم کی گاز میاد
ناهار دارم اگر اشتهام باز بشه
با تپلم صبح جلسه گذاشتیم
اونم حالش بدتر منه
از یه ادمهایی خیلی بدم میاد
اونایی که ادعایی دانایی دارن
اونایی که مدام در حال ایراد گرفتن از دیگرانن
اونایی که فکر میکنن عقل کل هستن
و فقط اونا راه درستو رفتن و کار درست وکردن و.....
میگن یه سوزن به خودت یه جوال دوز به دیگران
ولی خوب اونی که نمی فهمه نمیفهمه!
این جور ادمها حال منو بهم میزنن
که اعتراف ندارن به نقطه ضعفهای خودشون
مدام دارن از ضعفهای بقیه میگن!!!
بله ما میدونیم شما زیادمیدونی:)))))))))))))))))
خاله زنگ میزنه جوابشو نمیدم! یعنی از وقتی داداش رفته نمیتونم باهاش حرف بزنم!
باهاش حرف نزدم اصلا
خاله خاله واقعیم نیست صمیمی ترین دوست مامان که از بچگی دوست بودن و از هم جداشدن با ازدواج خاله که رفت تهران
خاله مهربون ولی من مهربونیش رو نمیخوام
دیگه نمیتونم حرف بزنم با کسی درباره داغم سختمه
میخوام فراموش کنم یه چیزایی رو.
