موقع خواب دلتنگ داداش شدم
چیزی که شاید ازش فرار میکردم این مدت
یهو سرباز زد
استوری دایی
عکساهای داداش
بازم باید اینستا رو دی اکتیو کنم
از دیروز هیچ ارتباطی با دکی نداشتم
پیامهاشم جواب ندادم دلم تنهایی میخواست
بهش گفتم مدلم اینطوری
و ممکنه یهو دوسه روزی نباشم هروقت نبودم بدون نیاز به تنهایی دارم
آزادیم رو محدود نکن.
با اقای ی یکم حرف زدیم
کلی وزن کم کرده
عکس جدید فرستاد واقعا لاغر شده
به لطف ایرفرایر فیلیپس:))))))
میگه تو هم خیلی خوب شدی
میگم خوب من قبلا هم خوب بودم:)))))
واقعا در دوماه گذشته من دو هفته شاید ورزش کردم ولی تغییراتم خوب بوده
دارم به این فکر میکنم برم مسابقات پرورش اندام نمیدونم واقعا:)
دکی هم میگفت تو باید مدل میشدی بااین قد و قیافه
ولی خوب من از اینکه تو دید باشم یا مدل باشم خوشم نمیاد
ولی تو ورزش رو چرا دوست دارم
شاید یه روزی اصن رفتم مسابفات بیکینی:)))))
----
برای زن داداش و بچها بلیط گرفتم که برن اصفهان
و زن داداش برسه ثبت نام کنه دانشگاه
ارشد قبول شده دانشگاه اصفهان
بچها دلشون تنگ شده بود
میگن بیا بریم دیدن مادربزرگ
گفتم شما که فردا صبح مسافرین کجا بریم دیدن مادربزرگ
من اچار فرانسه خانواده ام اونی که همیشه یکیو میشناسه کار بقیه راه بیفته منم:)
داداش میگفت نبودی چیکار میکردیم ما؟ میخواستم امروز راه بیفتم بیام دنبال بچها
بخاطر نبود اتوبوس
پروازم که نبود از اهواز
دیگه هیچی امروز سعی کردم بیشتر بخوابم تا لنگ ظهر خوابیدم یعنی 12
یه دونه پیام امروز دکی رو الان جواب دادم که خوبم همین.
---
ناهارم که از دیروز جوجه و کته دارم
عصری بزنم بیرون و خریدهای خونه رو کامل کنم خودمم یه هوایی بخورم
دیشب اقاهه اومد رفت رسیور رو درست کرد گفت وای من هروقت صاجبخونه ات زنگ میزنه
یاد شما میفتم میگم چقدر این خانم صبور و محترمه خدا صبرش با این زندگی میکنه
واقعا یکم رو میدی بهش رو مخ میشه
خلاصه اینطوریهاست
خوب دیگه من برم یکم به کارای شرکت برسم
و خونه رو یه دستی به سروروش بکشم.
لباس بشورم
چمدون هنوز خالی نکردم خالیش کنم
پتوم بذارم افتاب