یه پاکت سیگار دیروز کار خودشو کرد

تا نیمه های شب خوابم نبرد از سنگینی نفسم

داداش گفت چرا اینطوری شدی

گفتم ملیکا سیگار میکشید :))))))

گفت تو که میدونی ریه هات حساس به دود خوب میگفتی نکشه

گفتم اخه بو نداشت که:)) 

همین منم حساس نبودم اون موقع 

نگفتم خودم کشیدم وگرنه نصفمم میکرد متنفره از دود

دیگه هیچی دیشبم یکم با دکی حرف زدیم 

رابطمون اوکیه فعلا مشکلی نیست هرچند من بعضی اوقات اذیتش میکنم

از جمله دیروز که با ملیکا بودم 

خلاصه اینطوریاست دیگه من اخلاقیاتم اینطوری سگ میشم بیشتر اوقات با مردا 

رو نمیدم بهشون 

ولی وقتی هم ملایم ومهربونم واقعا هستم دیگه 

رییس یکم دیروز زر زر کرد یعنی میگفت سرعت کارا کم شده و...

منم بهش گفتم مسافرتم هنوز ولی کارا رو هندل میکنم زمان بندی کارا هم با من نبوده 

بابچها اونوری بوده 

گفت ااا اونا فکر کردن تو وقت نداری

هی من وسط خیابون ویس هاش گوش میکردم داداش میگفت بابا ولش کن اینو 

حالا چندروز نبودی میخواد گیر بده بهت 

الانم صبونه خوردیم دوش گرفتم و نشستم پای کارای شرکت که عصر راحت باشیم

ناهار هم شاید بریم بیرون دوست دارم داداش دعوت کنم ناهار

شام اینا که قبول نکرد

حالا ببینم برا ناهار قبول میکنه مهمونش کنم 

میگم بابا خواهرت این همه سال سرکار بوده یه ناهار نباید به تو بده؟

دوست دارم مهمونت کنم میگه لازم نکرده بچه 

اجی و محمد و عروسک رفتن کربلا

دیشب تصویری حرف زدیم چهارباغ عمو کوچیکه و خانمش و پسرشم هستن باهاشون 

بلیط هم اصلا گیر نمیاد برا جنوب من با بدبختی و بند پ گرفتم 

سرحال بودن خداروشکر خوب بودن 

داروهامم اوکیه فعلا

فقط حس میکنم اشتهام کم کرده بشدت

داداش هم میگه تو اشتهات کم شده 

کم میخوری 

میترسی چاق شی؟ یا اینکه میل نداری

واقعا مساله چاق شدن نیست میل ندارم اصلا 

دلم یه سفر شمال میخواد:))))))

به دکی گفتم بذار دیتمون اصفهان باشه برای یکی دوماه دیگه اونم اوکی داد

من دیروز سی وسه پل بودم بعد دکی میگفت نگاه قسمت و اینا

من هفته پیش دقیقا همین موقع اینجا بودم

من بیام لباس پاییزه و زمستونه بخرم 

اینطوری پاییز اصفهان رو هم میبینم 

دیگه همینا:))))))