اصفهان نصف جهان:)

خوب شنوندگان عزیز صدای بنده رو از اصفهان می شنوید:)

البته که بنده اومدم این شهرو روشن کردم:))

دیروز وای وای یه روز خیلی بدی بود

روزی که بیش فعالیه به حد اعلای خودش رسیده بود 

من نوبت دکترم انجام دادم کلا یه شومیز پوشیدم و موهام گوجه ای جمع کردم و یه رژ زدم و تصویری دکتر زنگ زد 

ایران نبود 

و به نظرم دکتر خوبی بود و خیلی صبور و خوش انرژی بود 

گفت بله شما adhd هستی و این مساله الان به حد اعلای خودش رسیده 

و باید درمان دارویی بگیری دیگه 

یه سری دارو نوشت 

همون موقع هم باز یه سری چیز میز باید میرفتم پست میکردم برا محل کار قبلیم که سفته ها ازاد بشه 

هیچی دیگه اجی هم هنوز کار داشت بیرون بود 

رفتم کافی نت از اونجا داروخانه نصف داروهام نداشت 

اونقدر بی قرار بودم 

از اونورم رفتم دفتر پیشخوان 

کارام انجام شد غذامم مرغ ابپز کرده بودم برنج ابکش

که تهچین درست کنم 

اجی زنگ زد کارش تموم شده بود من ولی هنوز تو دفتر پست بودم 

کارام تموم شد اژانس فرستادم دنبالش و خودمم آژانس گرفتم رفتم 

غذام درست کردم 

اونقدر حالت تهوع بدی داشتم مغزم داشت میترکید یه لشکر سوار اسب تو سرم میتاختن 

از اینورم دکتر هی پیام میداد بنده خدا از صبح وزنگ من جوابش نداده بودم 

هیچی دیگه ناهار خوردیم رفتم بخوابم 

یه پیام دادم امروز شلوغم مهمان دارم 

بعدا حرف میزنیم 

یکم دراز کشیدم حالت تهوعم بدتر شد اجی شربت ابلیمو بهم داد بهتر شدم 

اصلا نفهمیدم اجی کی اومد کی رفت

چمدون بستم

و دوش گرفتم ساعت 6 اجی رفت

منم دیگه کاراشرکت تموم کردم به همکارم گفتم من چند روز نیستم

کارای امروزم دوباره چک کن مغزم نمیکشه

بنده خدا اوکی داد 

و من دیگه خیالم راحت شد دکتر چند بار دیگه زنگ زد چون گفتم قبل حرکت بهت زنگ میزنم 

دیگه زن داداش زنگ زد گفت من برا تو راهت ساندویچ درست کردم الان میارم واست بمون

بااژانس هماهنگ کردم 

و چمدون و کوله و کوله لپتاپ بردم گذاشتم تو راه پله اومدم دو دقیقه برا بار اولی تصویری با دکی حرف زدیم 

سر درس و مشقش بود بچه 

خیلی کیوته ولی 

خوشم اومد از قیافش از اون دکتر مهربون ارومها که با بیمارها خوبن 

بنده خدا ایقدی ذوق کرده بود باورش نمیشد من بلاخره باهاش تصویری حرف زدم 

البته در حد دودقیقه بود گفتم حالا دیدی؟

خیالت راحت شد من برم همین:))))بخداباهمین ادبیات 

بسکه خسته بودم 

زن داداش اومد و عزیزقلبمم همراش بود دلش میخواست باهام میاد 

ساندویچها دستش بود میگفت عمه زون برا تو راهت ساندویچ درست کردم :))))

همون موقع هم آژانس اومد 

و دیگه خداحافظی کردیم رفتم ترمینال

اونجا فان بود کلا

من عجول شالم افتاده بود 

بعد ایقدی این سری رنگ موم و ابروهام عالی شدن مشکی پرکلاغی خیلی جذابیت بیشتری بهم داده 

من اصلا یه حالی بودم از عجله 

چمدونها رو گذاشتم اومدم برم سوار شم بلیطمو نشون دادم پسره مرده از خنده میگه اینترنتی گرفتی دختر بدو پرینت کن دفتر

رفتم بعد میگم فلانی میگه خانم نداریم به این فامیل 

بعد میگه کد ملیتو بده دادم غش کرده 

میگه سه روز ما درگیر شمایم خانوم موجا! فقط اسممو تو بلیط زدم  خانم موجا!

وای پسره میگفت خانم بخدا سه روز ما منتظریم شما بیای ببینیمتون میگیم چه اسم کوتاهی چه مسافر خاصی:))

گفتم بخدا باگ سیستمونه من فامیلمم زدم 

هیچی دیگه بلیطو دادم رفتم دادم به مسئول دفتر که دم در اتوبوس بود 

بعد پسره میگه به به چه اسم خاصی بالاخره شمارو دیدیم یه نگاهی به سرتا پام کرد و اینو گفت یعنی خودتم خاصی

گفت خانم میدونی ما چندروز درگیر بلیط شماییم و میگیم شمارو ببنیم ؟

هیچی رد کردم رفتم داخل اتوبوس داغون 

وی ای پی نبود 

من ایقدی عجله ای گرفته بودم بلیط خاک تو سرشون 

ویژه بود فقط

یو اس پی هم نداشت منم گوشیم شارژ نداشت

همون لحظه که نشستم حالم بد شد دلتنگ داداش شدم 

اولین سفر بعد اون 

چقد داغون شدم 

همیشه چقدر نگرانم میشد زنگ میزد 

کلافگیم بیشتر شد 

به هیچ کس زنگ نزدم پیام ندادم همه خودشون زنگ میزدن و من خودمو به زور نگه داشته بودم نزنم زیر گریه 

به دکترم گفتم پیام نده 

با نازی اینا یکم حرف زدیم 

و شارژم تموم شد این شاگرده هی میرفت میومد میگفت خانوم چیزی نیاز ندارین؟

گفتم بیا ببر اینو شارژش کن 

دیگه برد گوشیو شارژ کرد ساعت 2 یه جا نگه داشت 

مغازها باز بودن 

رفتم اب هویج بستنی گرفتم 

یکم دلم خنک بشه گوشیمم گرفتم 

دکی یکم پیام داده بود که حالت بهتر شده 

یا نه یه سری توصیه هم کرده بود 

بیدار بود دیگه یکم چت کردیم 

و من حوصله نداشتم گفتم بخوابم 

خوابمم نبرد 

تا صبح که رسیدم اصفهان داداش اومد 

وبعدم رفتیم حضوری زد

و اومدیم خونه صبونه خوردیم حرف زدیم تا 9

دیگه داداش رفت 

دکی زنگ زد یکم حرف زدیم 

و من خوابیدم 

با صدا در بیدار شدم 

داداش اومده بود پلو پز روشن کنه 

و غذا بذاره 

محل کارش روبه رو خونه است 

جای باصفاییه 

گفت بیداری 

گفتم پاهام گرفته تو خواب 

گفت پس هیچی بخواب من غذا رو میذارم میرم 

من فکر کردم داداش رفته 

نازی زنگ زد درباره دکی پرسید

بهش میگفتم تصویریش کیوت بوده و...

نازی گفت من بهت نمیخواستم بگم عکس اون روزی که فرستادی من ازش خیلی خوشم اومد

کیوت بود خیلی بیشتر از کراشت دوستش دارم 

و جذابیتش بیشتره 

هی حرف میزدیم که چیا گفتیم تا کجا پیش رفتیم که داداش گفت حداحافظ:))))

خخخخ

البته ناراحتم نیستم من میخواستم بهش بگم 

حالا تا یه مدت دیگه حضوری همو ببنیم چندبار بهش میگم 

پاشدم سرویس رو ضد عفونی کردم  وسینک و حمام رو 

ودوش گرفتم 

داداش گفت امشب باید بریم شهرکرد بخوابیم 

بچها هماهنگ کردن خونه گرفتن قرارمون اینه شب اخر کنار هم باشیم و که همه دفاع داریم صبح

گفتم خوب من معذبم گفت نباش

چون یکی از بچها خانوادش میاره 

دیگه داداش دوباره اومد سر زد بهم 

و منم دوش گرفتم 

الان خوبم 

ولی داروهای صبحم رو خوردم رفتم اون دنیا از حال بد 

داداش گفت نباید تو سفر داروت شروع میکردی

بعدم من برات نوبت گرفتم مرکز خودمون بری تشکیل پرونده بدی مجدد

به تیم پزشکی بررسی کنن بعد داروهات تجویز کنن

اینطوری از بین میبری خودت

دیگه صبحم هزاران تماس داشتم از محل کار قبلیم 

مدیر اداری جدید دکتر قدری خیلی پسر گلی بود قبلا معاون اداری بود 

زنگ زد بهم گفت من مدیر اداری جدید شدم ایقدی تحویلم گرفت 

گفت سفته هارو گفتم بفرستم ادرس خونه ات 

ناراحت شدم که گفتن بری شعبه امروز متوجه شدم با بچها برخورد کردم 

و خلاصه ازم حالمو پپرسید و ...کلا تو اون تایمم که همکار بودیم یه جور خاصی منو صدا میزد و هوامو داشت

 برام پیام فرستادبعدش که خانم فلانی گل ما خیلی خیلی بهتون ارادت داریم 

و دوره همکاری باهاتون برامون فراموش نشدنی و.... کلی حرف دیگه زنگ زدم سهیل

گفت اره خیلی کلا تورو دوست داره قدری پسر گلی هم هست 

و به منم گفته نباید پست میکرد خانم من گفتم بفرستن به درس خونه 

دیگه ازش تشکر کردم و همینا 

الان مغزم ارومه ولی گشنم شده 

برم یه چیزی بخورم و چمدون مرتب کنم و اتاقو

 

موجا ... ۲ خوشم اومد :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
موجا نام پیرترین تمساح جهان است...
تا جایی که علم پیش رفته تمساح ها تنها موجودات جهان هستند که پیر نمیشوند و ارگان های داخلی تمساح ها هیچ وقت پیر نمی شود!!و عمر نامحدود دارند مگر بر اثر شکار یا بیماری و.... بمیرند.
اینجا قرار از خودم بنویسم بدون هیچ روتوشی!!
پیوند ها
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان