این چند روز که طبق قرارمون و سروقت کلاسهامون شروع میشه از ساعت 10 تا هرجا که ذهن من بکشه!
تپل امروز خواب موند
که من ساعت 9ونیم بهش پیام دادم و بیدارش کردم
دیشب طبق پیش بینیم
راضی اومد پیشم
و نشستیم به حرف زدن
و اینکه این هفته جابه جا میشن
و دلگیر میشه دیگه این کوچه
برا خونشونم یه مستاجر خوب اومده که اونم یه مادر مجرد البته تریپش مذهبی
و تا ساعت یک نشستیم به حرف زدن
بعد دیگه پاشد رفت
منم خونه رو مرتب کردم و
ظرفهای پذیرایی رو شستم
و گرفتم خوابیدم
تا خود صبح:))))
نازی ولیلا هم گیر داده بودن و چت
لیلا غرغر میکرد از وقتی راضی رو دیدی با من نیستی دیگه
گفتم من هفته ای یبار میبینمش فقط
اونم جمعه ها
چون نزدیکیم اگرم حال نداشته باشم میگم نیا
خودمم فقط دوباررفتم خونه اش
که یبارش برا کار بوده
ولی خوب در کل مجبور نیستم توضیح بدم بهت لیلا
اگر حساسی رو راضی دیگه باید یه جور کنار بیای باهاش
چون من خودم کنترل گر نیستم تو روابطم فقط دوست ندارم کسی بیاد تو جمع ما سه تا همین مرز منه
وگرنه اینکه هر کدوم روابط خودتون دارید و ... خیلی طبیعی که
اما در کل شما دوتا ترجیح میدم به دوستای دیگه ام:))))
یکم حرف زدیم نازی هم طرف من بود سربه سر لیلا گذاشتیم رفته بود ی تیشرت لش بنفش برام خریده
میگه هرچی نگاش میکردم میدیدم این فقط به تو و رنگ پوستت میاد دیگه واست خریدمش
منم باید برم براشون لاک بخرم
ناهارمم که بیدار شدم درست کردم خورشت قیمه بادمجون
و الانم دیگه غذام حاضر کارامم کردم
و بشینم سرکارای شرکت و تکلیف های کلاسم با تپل
