از دیروز استاد زبان پیام میده
البته بنده خدا مرتب هر چند وقت حالمو میپرسه
دیروز میگفت درگیر رساله دکتراش هست و بهش اولتیماتوم دادن که باید تا شهریور دفاع کنه
و دانشگاه تهران خیلی بهش سخت گرفته و شب روز کتابخونه ملی پلاسه که اینو تمومش کنه
دلش برا من وکلاسمون تنگ شده
هروقتم پیام میده میگه من نمیدونم چطور شانس اوردم با تو اشنا شدم
درصورتی من واقعا همین فکرو دربارش دارم یکی از زلالترین انسانهایی بوده که دیدم
و یکی از بهترین دوستام که همیشه ازش یادم گرفتم در دوسه سال گذشته
یکم حرف زدیم و از هم مطلع شدیم
تا شهریور که تزشو به جایی برسونه کلاسمون کنسله
البته منم سرگرم چیزهای دیگه ام
امروزم ساعت 10 کلاس داشتم با تپل
حساسیتش رو واژه ها دقتش رو کلماتی که بکار میبره ادمو روانی میکنه!
دیشب ایقدی گرم بود رفتم تو سالن خوابیدم
در اتاق خوابم بستم که سالن یخ شه من خوابم ببره
الان اینطوری خونه یخه کامل:)))))
با داداش وبچها تصویری حرف زدم میخواستن ناهار برن بیرون
حالشون خوب بود خداروشکر فقط پارمیس میره اصفهان همش پیام میده دلتنگ میشه
دوست نداره اصفهان رو برعکس داداشش
دیشب زن داداش میگفت نمیشه هم از هم جداشون کرد یکیشون پیش من باشه یکیشون پیش باباشون
تاانتقالی من بیاد اینطوری خانوادمون ازهم جدا میفته
مامانمم گفته چطور دلت اومد بچهات بفرستی تنهایی برن!
گفتم خوب مادرهای قدیمی اینطورین خودتو ناراحت نکن
توهم نیاز به خلوت و استراحت داشتی
میگه منم قهر کردم دیگه نرفتم خونشون تنها موندم خونه خودمون
گفتم پاشوبیا پیش من
منم که عین خودتم الان
حوصلت سرنره جمعه هم هست
گفت نه دیگه میمونم خونه خودم یکم جمع و جور میکنم خونه رو
واقعا منم دوست دارم زودی اینا جمع شن کنار هم
هردو اذیتن اینطوری.
خوب من برم سوسیس ها رو درست کنم دیگه وناگت ها رو
که بعدشم باید به کارای شرکت برسم و تکلیف های تپل