اینجا از عصر بارون شروع شده ولی ملایمه!
رطوبت هوا بالای صددرصد به نظرم:))))))
زن داداش گفت برو وسایل ضروری که نیازه رو بخر
من خو همه چی داشتم اما بازم رفتم یه سری خرید کردم تو محله وبرگشتم
برگشتنی ماستها ریخت دقیقا دم خونه کراش:))))))
انداختمش سطل اشغال
بعد اومدم خونه خریدها رو بذارم برم تمیزش کنم یا زنگشون بزنم
بگم اقا من ریختم اینو
دیگه روم نشد اصلا
رفتم تمیز کنم دیدم تاریک نمیشه
جای بدیم بود ممکن بود یکی لیز بخوره
همینطوری با خودم درگیر بودم در نهایت هم روم نشد بهشون بگم
حالا خودشون میبینن از دوربین دیگه
دیگه خریدها رو جابه جا کردم وکلی لباس هم شستم امروز اوردم پهن کردم رو رخت آویز بیرون خیلی شرجی وبارونی بود
داداش زنگ زد اب هم بگیر
و گوشیتم شارژ کن ممکنه اب وبرقم قطع کنن امشب
دیگه هیچی اب گرفتم و گوشیمم تو شارژ و لپتاپ
هرچی خدا بخواد
با مامان اینام حرف زدم نگرانم بودن گفتم چیزیم نیست
اقای ی پیام داده اعلام طوفان و بارندگی مراقبت کن میگم من الان تو فکرم برا امدادگرا چی بپوشم تو نگران منی؟خخخ
والا
بعد میگه اره منم ندیدمت یه مدته یه عکس بگیر واسه من حداقل برا مراسم ترحیمت اینجا عکس داشته باشم:))))
شام هم فلافل وسبزیجات گذاشتم دستگاه
وقت نشد شیر رو بجوشونم
فقط تونستم یکم تره باری ها رو بشورم
الان دیگه نا ندارم خیلی خستم دلم خواب میخواد میترسم الان بخوابم باز عین دیشب ساعت 2 بیدار شم!