دیشب ساعت 12 کارام تموم شد
و خواستم بخوابم
دوستم که همسایمون هست زنگ زد من دم درم میای پایین؟
هیچی رفتم پایین فکر کردم اتفاقی واسش افتاده تا با یه ظرف البالو دستشه
گفت واست خشک کردم
الان تنها بودم فرصت مناسبی بود واست بیارمش
دیگه گفتم بیا بالا
چای تازه دم داشتم
دیگه هی ذوق کرد واسه خونه من گفت وای چه خوشگله و چه با سلیقه ای
و....
ی ذوق کرد واسه تک تک وسیله هام و فرشها و...
دیگه نشستیم حرف زدن از دانشگاه تا ساعت 2
که دیگه شوهرش زنگ زد گفت نمیخوای بیای خونه؟؟
اومد دم در دنبالش
دیگه دوستم رفت
بعد پیام داد ببخشید یهویی اومدم دلم گرفته بود دلم هواتو کرد
اومدم حالم خیلی خوب شد
تارفت وسایل پذیرایی رو گذاشتم تو سینک و اومدم بخوابم تا بنده خوابم برد شد 4ونیم
الان با یه سردرد بد در خدمت بشریت هستم:(
امروز هم با تپل جلسه دارم مغزم نمیکشه اصلا
خوبه کارها شرکت سبکه امروز
ساعت باشگاهمونم تغییر دادن دیروز
البته دیرتر شد واسه من بهتره
پوستم میسوخت 6 از خونه بزنم بیرون
خوبه ناهار دارم بااین مغز نیمه بیدار نمیخوام اشپزی کنم:(
من پاشم صبونه درست کنم
برسم به کارهام مغزم خوابه دارم مینویسم
----
تپل میگه عقبیم راستم میگه
موج بعدی کرونا بیاد ما رسما میپوکیم!
نمیدونم چرااون رییس فکر میکردن من هفته پیش کرونا گرفته بودم! دور از جونم واقعا
همین الانشم دارم بخاطر 6 ماه پیش که کرونا گرفتم عوارض پس میدم ظرفیت تنفسیم بسیار کم شده
ورزش هوازی رو بیشتر از 20 مین نمیتونم انجام بدم!
پیاده روی که بماند باید دوبطری اب دستم باشه هر قدم یه قلپ اب بخورم و اروم راه برم
تا رسوندم ظرفیت تنفسیم به قبل که اونم خودش تعریفی نداشت هنوز کلی راه مونده!
اول روز شنبه پیام دادن یه مبلغ باید به حسابت واریز کنیم
از کاری که با نصرت خان داشتیم
خوبه این مبالغ رو جمع کنم این هفته ببینم چقدر میشه
هزینه پروژه های استادمم هست
ببینم باهاش میشه چیکار کرد؟
برم اون کت شلوار مشکی جنس بابوس بود رو هم بخرم
لباس مشکی خوب دیگه ندارم همشون به فنا رفت هرچقدرم خریدم تو 5 گذشته
به دلم نیستن دیگه چون برا مراسم عزا بوده
دلم میخواست یکی دو دست لباس مشکی رسمی داشته باشم
برای یه وقتی اداره ای جایی میرم
یه شلوار بگی سفید هم نیاز دارم
چشام خیلی میسوزه از گرما زنگ زدم داداشی یه سری داروهام و مکمل هام از اصفهان بگیره این هفته میاد ان شالله دلتنگشم
چقدرم دوست دارم همراش برم ولی نمیشه خیلی شلوغم
قرار برم اونجا منو ببره خمین و کاشان دو تا از دوستاش دعوتمون کردن فصل انگور اونجا باشیم